*زن زیبا و عابد شهر * | ... | |
در شهری زنی بسیار زیبا رو بود که شوهری دیوث(بی غیرت) داشت شوهر گفت: بله یک نفر بنام عبید که بسیار انسان عابدیست
زن به نزد عبید رفت و چادرش را از چهره اش کنار زد ، مثل اینکه تکه ای از ماه در صورت این زن گذاشته بودن و عبید را بسوی خودش دعوت کرد عبید گفت: باشه من قبول میکنم که باتو باشم اما چند سوال دارم و دوست دارم با من صادق باشی اگر صادق بودی قبول است ، آن زن گفت:باشه درست جواب میدم عبید گفت: اگر الان عزرائیل برای بیرون آوردن روحت بیاد آیا در آن حالت نزع روح دوست داری بامن مشغول باشی؟زن گفت: نه به خدا ،
[سه شنبه 1396-05-24] [ 01:45:00 ب.ظ ]
لینک ثابت |