بسم الله الرحمن الرحیم
یا ایتهاالنفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه

… و خدا خواست که قربانی جانان باشی، سر زینب به سلامت، سپر جان باشی
تا که باز عمه سادات اسارت نکشد، رفته ای تا حرم عشق نگهبان باشی
دل تو نذر حسین بوده و سخت است این که، سوریه کرببلا باشد و ایران باشی
تو که رفتی شده حسرت به دل یارانت، این امید است که تو شافع یاران باشی

وقتی طبل “جهاد در راه خدا” نواخته می شود، دوران حکومت عشق آغاز می گردد؛ دوران جهاد، دوران حکومت عشق است، اما در اینجا که مهبط عقل است، معلوم است که حکومت عشق نباید هم چندان پایدار باشد. نمی شود؛ مردم که همه عاشق نیستند. از زن ها و کودکان و پیرزن ها و پیرمردان که بگذریم، آن خیل عظیم اهل دنیا را بگو که از زندگی فقط همین یک جان را دارند و به آن مثل کنه به شکمبه گوسفند چسبیده اند. تنها عشاق می توانند بر ترس از مرگ غلبه کنند و از دیگران، نباید هم انتظار داشت که از مرگ نترسند.
وقتی طبل جنگ برای خدا نواخته می شود، عشاق می دانند که نوبت آنان رسیده است که قلیل من عبادی الشکور… وقتی طبل جنگ برای خدا نواخته می شود، در نزد اینان، عقل و عشق دست از تقابل می کشند و عقل، عاشق می شود و عشق، عاقل؛ آن همه عاقل که صاحب خویش را به سربازی و جانبازی می کشاند. اما در نزد دیگران، ترس جان و سر، عقل را به جنونی مذموم می کشاند و هر ننگی را می پذیرد تا بتوانند این خون تمتع از حیات را بمکند، مثل کنه ای که به شکمبه گوسفند چسبیده است….(شهید سید مرتضی آوینی)

موضوعات: دل نوشته, شهدا
[پنجشنبه 1396-05-19] [ 09:50:00 ب.ظ ]