دوباره آمدم
مثل همیشه که می آمدم و خدمت میرسیدم
مثل همیشه با چشمانی گریان و پر ز اشک
با قلبی پر از غصه و بغضی که با جانم عهدی دیرینه دارد
مثل همیشه آمدم تا با تو سخن بگویم واگویه های تنهایی دلم را تنها تو محرمی
تنها وجود مهربان توست که آرامگه تن خسته من است
به که بگویم درد روزهای غربتم را؟
مگر کسی هست در این دنیای با عظمت که مرهم زخم های من باشد غیر از تو؟
خدایا خسته ام
دیگر جانی برایم نمانده
دلم آغوش گرم تورا می جوید
. . .
این روزها که گذشت عهدهای زیادی بستم بین خودم و تو
خدایا کمک کن پای حرف هایم بیاستم کمک کن دلی را نشکنم
یاری ام ده ببخشم آنان که دلم را شکاندند
خدای این شب های من دستم را بگیر . . .!
موضوعات: دل نوشته
[دوشنبه 1396-05-16] [ 07:31:00 ب.ظ ]