معنای «قرب الی الله»(5)
از آن جا که گرایش انسان به سمت بی نهایت است و وجود بی نهایت کامل، از نظر معارف و عقاید دینی، وجود خداوند متعال می باشد، می توان گفت: هدف و مطلوب نهایی انسان در نزدیک شدن هر چه بیش تر به سرچشمه هستی و کمال یعنی خداوند متعال است. منظور از «قرب» و نزدیک شدن به خدا، نزدیکی مکانی یا زمانی نیست؛ زیرا پروردگار متعال زمان و مکان ندارد تا کسی بتواند فاصله زمانی یا مکانی بیش تر یا کم تری به او داشته باشد. پس منظور، نوعی ارتباط خاص وجودی است که از نوع ارتباط جسمانی نیست، ولی از آن رو که در این حال (قرب الهی) رابطه وجودی کامل و عمیقی بین انسان و خداوند برقرار می شود، به نزدیک بودن زمانی یا مکانی، که در آن ارتباط اجسام بیش تر است، تشبیه شده است.

معنای فلسفی «قرب»: خداوند متعال، که آفریننده و علت وجودی همه موجودات است، رابطه وجودی خاصی با آن ها دارد، به گونه ای که تمام موجودات دیگر به منزله ربط و وابستگی به او هستند و او تنها موجود مستقل و غیروابسته است و وجود تمام موجودات عین وابستگی به خداوند است. خداوند متعال با همه مخلوقات خود، چنین رابطه محکم و عمیقی دارد و این به معنای نزدیک بودن خدا به مخلوقات است؛ چنان که خداوند خود را از رگ گردن به انسان نزدیک تر دانسته: «و نحنُ اقرب الیه من حبل الورید.»(ق:16) این معنای «قرب» در مورد خداوند متعال به کار می رود، ولی نسبت به افراد گوناگون تفاوت نمی کند و به اختیار انسان و رفتار ارادی او ربطی ندارد؛ یعنی انسان نمی تواند کاری کند که این نسبت وجودی بین او و خداوند ضعیف تر یا قوی تر شود و این معنای فلسفی «قرب» است، در حالی که منظور از قرب به خدا در بحث حاضر نوعی رابطه است که می تواند در افراد گوناگون به واسطه رفتارهای اختیاری آن هامتفاوت شودوبه همین دلیل،انسان هابه خدانزدیک تر یا از او دورتر می شوند.معنای ارزشی «قرب»: برای این که منظور از قرب به خدا را در بحث های ارزشی، اخلاقی و انسان شناسی بدانیم، ابتدا باید توجه کنیم که یکی از ویژگی های مهم نفس، داشتن علم و آگاهی به خود است؛ یعنی هر کس به وجود خود علم دارد و از هستی خود آگاه است. از سوی دیگر، این علم حضوری نفس به خودش، عین وجود نفس است و صفتی عارضی نیست. از آن جا که این خودآگاهی و علم حضوری نفس به خودش، عین وجود نفس است و با تکامل نفس، این خودآگاهی نیز تکامل پیدا کرده، قوی تر می شود، در نتیجه، نفس در اثر تکامل، نحوه وجود خود را بهتر و روشن تر درک می کند، و چون نفس همانند همه مخلوقات دیگر، عین تعلّق و وابستگی به خداست، پس هرچه تکامل یابد و آگاهی اش نسبت به خود بیش تر شود، در نتیجه، فقر و نیاز و تعلق وجود خود را به خداوند متعال با روشنی بیش تری درک می کند. همچنین چون نفس با رفتار اختیاری، تکامل وجودی پیدا می کند، پس با اختیار و رفتار و عمل خود می تواند پیوسته دریافت روشن تر و کامل تری از رابطه نزدیک و عمیق خود با خداوند به دست آورد. همان گونه که یک جسم شفّاف هر قدر شفّاف تر شود، واقعیت را بیش تر نشان می دهد، انسان نیز هرقدر کامل تر گردد، فقر و وابستگی وجودی خود را بیش تر درک کرده، از خود چیزی جز ارتباط با خداوند متعال نمی بیند. به عبارت دیگر، بین خود و خدا واسطه و حجابی نمی یابد و حتی خود را به عنوان موجود مستقلّی در برابر خدا نمی بیند. در این مقام، که نهایت درجه کمال آدمی است، انسان کمالات بی نهایت الهی را متناسب با تکامل وجود خود درک کرده، به بالاترین لذت و سعادت، که برای هر موجودی قابل تصوّر است، دست می یابد و این همان مقصود و هدفی است که هر انسانی فطرتا به دنبال آن است و به سمت آن گرایش دارد. گاهی انسان در طلب هر لذت و قدرت و جمال محدودی راه را به اشتباه می پیماید و به همین دلیل، با رسیدن به هر کمال محدودی، قانع و راضی نمی شود و شوق و طلب وی پایان نمی پذیرد.

ادامه »

موضوعات: اسلام
[پنجشنبه 1395-08-13] [ 10:27:00 ق.ظ ]