" کلّنا عبّاسُکِ یا زینب" | ... | |
دلش هوایی شده میخواست بره هر طوری شده میخواست خودش و برسونه دلش رفته بود و گیر کرده بود میخواست جسمشم برسونه به اونجا روبروم نشست و دستم رو گرفت تو دستاش زل زد به چشمام اشک پر شده بود تو چشماش گفت : خانومم دلت و رضا کن که برم میدونی که دلم اینجا نیست حتی اگه جسمم پیشت باشه گفتم : عزیزدلم میخوای بری و منو تنها بذاری گفتم : عزیزم فکر نکن دلم نمیخواد بری اما طاقت رفتن و ندارم طاقت امضای رضایت نامه رو ندارم آخه هنوز سیر نشدم از کنار تو بودن چطور بگم برو … اگر میخوای بری باید منم ببری با خودت گفت : گلم نمیشه که بزار حرم خانوم آزاد بشه امن بشه قول میدم که ببرمت ادامه مطلب : گفتم : اگه رفتی و دیگه برنگشتی چی ؟؟ گفت : خانوم نمیزاره قول مدافعش روی زمین بمونه همش من بهونه آوردم و اونم همش قبول میکرد آخرش ناراحت شد و گفت : نمیرم عزیزم نمیرم اما میدونم که بزور من گفت میدونستم اصلا دلش اینجا نیست همش زمزمه میکرد ( منم باید برم ، آره برم سرم بره ، نذارم هیچ حرومی طرف حرم بره ، یه روزیم بیاد نفس آخرم بره ) اما چیکار میکردم طاقت دوریش رو نداشتم شب خوابیدم یه خوابی دیدم خیلی عجیب بود یه نامه ای دادن دستم دیدم نامه شهادت عزیزدلم که همه امضاش کردن و فقط جای امضای رضایت من خالیه خودکار دادن دستم اما من امضاش نکردم بعد بهم گفتن اگه امضا نکنی اون دنیا شکایتت رو میکنه هاا رضایت بده … وقتی از خواب پریدم داشت اذان صبح رو میگفت رفتم وضو گرفتم و اومدم پشتش اقتدا کردم به نماز ، نمازمون که تموم شد گفت : خانمی قبول باشه چند روزی بود ما رو قبول نداشتی قهر بودی پشت ما نماز نمیخوندی؟؟ گفتم : خواب دیدم و دلم و راضی کردم که بری وای چه اشکی میریخت یک ربعی سجده شکر میکرد اما اون گریه خوشحالی میکرد و من گریه تنهایی … حالا من موندم و یه ساک خالی که باید آمادش کنم برای سفرش به سوریه …
[شنبه 1396-03-06] [ 11:12:00 ب.ظ ]
لینک ثابت ان شالله حضرت زینب س خودشون حافظ شان باشند 1396/03/10 @ 12:43 واقعا زیبا بود 1396/03/10 @ 11:32 زندگی زمینی شهدا هم آسمانیست 1396/03/10 @ 08:32 با سلام و احترام 1396/03/10 @ 02:57 سلام بسیار عالی أحسنت…….همه ما مدیون خانواده های مدافعان و خود مدافعان حرم هستیم.أن شاء الله خداوند پشت و پناهشان باشد……. 1396/03/07 @ 18:51
|