سعید سامانلو

دلنوشته زیبای همسر شهید مدافع حرم
بسم رب زینب و عشاق زینب

کجایی ای دل بی قرارم، کجایی ای مهربان همیشه سر بلند روزگارم، کجایی ای یادگار زیبای بهارم، کجایی همسرم، بهانه عطراگین حرف ها و بیانم

تو چه زیبا از قفس هایت گذشتی تو همچو کبوتری بال گشوده همیشه آماده پرواز بودی و اکنون بر سر سفره کریمانه ی مولا نشستی، تو زیبا با خدایت نجوا داشتی، با چشمان دلت هر دم او را می دیدی و راز ها داشتی

تو مهمان دل شب بودی، تو رسم لحظه ناب سحر را بلد بودی، عزیز دل تو رفتی و مرا با خاطراتت همنشین کردی، هوای خانه را با عطر زینب زهرا اجین کردی.

دل من تا ابد به میزبانی دل نوشته های مهربانیت گرفته شده، آن همه شور و محبتت را، آن عشق و علاقه ات را با کدامین جملات بیان کنم، چگونه عظمت روح لطیفت را به وادی توصیف کشانم. سعیدم چطور همه را به روی صفحات کاغذ بیاورم، حال که تو در آبی آسمان ابدیت به خرمی سیر می کنی.

تو با تمام عظمتت همیشه خود را حقیر می خواندی بی خبر از آنکه تو عزیز خدا بودی. خدا قلبت را به روی حقایقی از جنس نور گشود، دل نوشته های عارفانه ات سندی ست برای اثبات عزیز بودنت، برای خاص بودنت و من به تو غبطه می خورم.

ادامه مطلب :



ندیدی چگونه از باورم نمی گذشت خبر نیامدنت، ندیدی چه حالی شدم از فراق همیشگی ات، ندیدی چگونه با اولین توسل در معراج شهدا از محضرت، خدا صبر زینبی به من اعطا کرد . خدا تو را همچون پدرم نشانه گرفت و نفس های پاک تو را همچون نفس های پاک پدرم به عاشقی متبرک ساخت. سعید جان من به جا مانده از خاطره سبز طراوت بارانی بودم که طلایه دار راه عاشقی شد سلام مرا به پدرم سید محمد، بزرگ مرد خدا برسان. تو با او هر دو چه زیبا سرنوشتی را از پروردگار هدیه گرفتید. شهادت ، این برترین خیر به گفته ی مولایم علی است. مطمئنم در آن دیار باقی تو به دیدار علی و زهرا می روی پس از تو خواهش می کنم دستان مهربانت را برای همسر و دو فرزندت (علی و محمدحسین) رو به آسمان بالا ببر و نام مان را مانند همیشه با ترنم لحن دل انگیزت در پیش گاه خدایمان بخوان و برایمان دعا کن

ای همسر جاودانه ام جایت چه خالی ست در کنار ما، من درد فراق را در چشمان دو فرزندت (علی و محمدحسین) نظاره می کنم و دم در نمی آورم تا محکم باشم و نشکنم و فرزندانمان را همانطور که خواسته بودی با راه تو مانوس کنم. نمی دانی وقتی محمدحسین کوچکت بی قراری می کند و زبانی ندارد تا بگوید پدرم کجاست چه حالی پیدا میکنم محمد حسین تو فقط 2 سال داشت که تو رفتی.. نمی دانی وقتی پدر و مادرت را می بینم که در نبود تو اشک می ریزند قلبم به درد می آید.



من اکنون مادرم را درک می کنم که همیشه در فراق پدرم (سید محمد) اشکانی به سپیدی مروارید می ریخت و وقتی دلتنگ می شد با یاد بانو رباب آرام می گرفت. او سختی های زیادی را تحمل کرد و به مانند کوهی از صبر بود.

راستی با آن همه عشق چگونه از ما گذشتی؟…..اما نه…… تو عاشق تر ز الله بودی و برای حفظ حریم عمه من رفتی . تو با سلاله پیامبر وصلت کردی و داماد بی بی زهرا شدی، تو بیشتر از فرزندشان به آنها نزدیک شدی خوش به سعادتت که عاشق بودی.

آری دنیای تو آمیخته به نور تقوا بود، آغشته به لطافت قران بود. یادت می آید چقدر باران را دوست داشتی ؟ اما نه…… تو خالق باران را بیشتر دوست میداشتی و در قطره قطره دانه های باران خدا را می دیدی تو چه زیبا رسم بندگی را به جا آوردی تو اهل معناهای دیار روشنایی بودی.

یادم می آید چقدر دل ها برایت مهم بود تا نشکند، چقدر مراقب بودی تا خاطری آزرده نگردد، چقدر با احترام خلق خدا را دیدار می کردی و چه مهربانی خالصانه ای را همیشه با خودت به خانه می آوردی من زنده ام، با یادت، با لحظه لحظه خاطرات شیرین زندگانیمان، در زمانه ای که مولای بهارم مهدی موعود غایب است و مهر و مهربانی کیمیا شده توچه خوب رسم محبت را با قلب دریای ات ادا کردی، کلام و قلم قاصرند از بیان تمام ویژگی ها و ارزش هایت، آری بخشی از وجود با شکوهت برای خلق ناشناخته می ماند، اما تو را در آسمان ها، تو را در عالم بالا خوب می شناسند

تو از این به بعد ستاره های شانه ات را با دستان رسوالله می گیری، تو اربابم حسن و اربابم حسین را نظاره می کنی، تو رفتی تا حرم زینب امن بماند. می دانی اگر عباس بن علی بود چه می کرد؟

عباس که وقتی به وادی نینوا رسید به پیشگاه قدم های اولیا مخدره زینب نشست تا او پا بر سر پای او بگذارد و از اسب پیاده گردد، تا عباس بود هیچ یک از عدو جرات نزدیک شدن به خیمه را نداشت سعیدم خوش به حالت که لبخند رضایت عمویم عباس را به جان هدیه گرفتی و از حریم بانوی عرشیان دفاع کردی.

زینب آن عظیم بانوی مهربان اسلام، زینب دُردانه علی و زهرا، زینب که در یک روز داغ هجده تن از پارهای تنش و هفتاد و دو تن را چشیده، زینب که گهواره اصغر را خالی دیده و اکبر را اِربن اِربا فهمیده، زینب که درد قاسم را به جان خریده و اشک بر دستان رقیه ریخته……

آه که دل زینب چه دیده و چه کشیده… پدرم، همسرم و دو فرزندم به فدای زینب، خودم و بقیه خانواده ام به فدای زینب، من شکر گذار پروردگارم هستم که همسرم را مدافع حریم حرم نورانی و مقدس زینب قرار داد، اجر تو چه نیکوست وقتی سرو کارت با بانویم زینب است. عمه جان من از تو می خواهم مرا در سرای آخرت همنشین آنها بگردانی آنجا که سر خان کریمانه ی آل طاها ست. انشالله. و به امید ظهور آن نگار غایب از نظر



سادات تو
موضوعات: دل نوشته, شهدا
[جمعه 1396-05-20] [ 04:21:00 ب.ظ ]