تو آغاز شدی؛ با بازوانی خیبرگشا و بلندبالاییِ پرطاقت که نسب از حیدر کرّار داشت و میراث دار تمام صبر بی باک علوی بود؛ از دامان زنی خدایی که چراغ خانه علیِ بی‏ فاطمه بود و هرگز، جز به کنیزی فرزندان زهرا رضایت نداد.

فرات، از همان صبح میلاد، چشم به راه تو بود و خواب دست‏های دلیر تو را می‏ دید.

مشک‏های بی‏ قرار روزگار، از همان موسم، با نام تو بغض می‏ کردند و تمام لب‏تشنگان زمین، با اسم تو سیراب می‏ شدند.

خوش آمدی پسر ام‏ ا لبنین…!

خوش آمدی، قمر بنی‏ هاشم!…

آه، در این چشم‏ها چه شجاعتی موج می‏زند! این دست‏ها چه خوبند برای ساقی شدن! این بازوان، چه بی نظیر ندکه علم‏دارِ آتیه حسین من باشند!

این پیشانی بلند، بی‏گمان تلاوت «اَشِدّاءُ عَلَی الکُفار رُحَماءُ بَینَهُم» است.

در آن روز جگرسوز، موسای نینوا، چه هارون خجسته‏ ای خواهد داشت و حرم رسول اللّه‏، چه عموی مهربان و عاشقی!

آغوش طفلی که امروز در آغوش من است، فردا، تاب خواهد داشت تا تمام کودکان تشنه‏ ام را در خویش بگیرد.

خوش آمدی عباس من! شانه‏ هایت را رویینه‏ تن کن، برای به دوش کشیدن مشکی که از جنس گریه های سر در چاه پدر خواهد بود. چشم‏هایت را مهیا کن تا شعبگیِ کینه را تاب بیاورد و زانوانت را که اگر بر خاک افتادند، در محضر «حسین» به ادب برخیزند؛ حتی اگر آغوش عاشقت، بی دست و بی پا مانده باشد.

از همین امروز، آغوش بگشا بر روی تمام آینده نیزه و شمشیر و تشنگی؛ آتیه‏ ای که پر از ناله‏ه ای سه‏ سالگی دخترکان و بی‏تابی شش ‏ماهه است؛ آتیه‏ ای به رنگ خون گلوی حسین، به رنگ اسارت زینب، به رنگ فرات جاری و شهیدانِ عطش‏ زده… .

خوش آمدی پسر ام البنین! منتظر باش برای روزی که فاطمه به مادری‏ ات بیاید.

نوشته : استاد زهره ماندگاری

موضوعات: محرم
[یکشنبه 1395-07-25] [ 08:18:00 ب.ظ ]