دبستان رو که تعطیل کنند مگر دیگه از خدا چه می خواستیم ؟

تا ممکن بود به پیش تانکها و نفربرها و جیپ های ارتشی ها می رفتیم و هزاران سئوالی که در ذهن های مشتاق مان بود از آنها می پرسیدیم .

آنها هم گاهی برای اینکه ما را از سرشان باز کنند جوابهای پرت و پلائی می دادند و ما را از خود می راندند ! مثلا از یکی شان در مورد تفنگی که دستش بود پرسیدم گفت : این را ژ سه می گویند و 200 گلوله میخورد و با رگبار می توان 200 نفر را کشت ! البته شاید میخواست مردم را بیش از پیش بترساند و …

خلاصه ایام خوشی بود از صبح تا شب در خیابانها پرسه می زدیم و بازی میکردیم و گاهی هم اطلاعات نظامی از ارتشی ها بدست می آوردیم و یا پوکه های گلوله های شلیک شده را پیدا و شادی میکردیم !

ادامه مطلب :

شب ها از ساعت 10 شب حکومت نظامی بود و هیچکس حق نداشت در خیابانها تردد کند چه پیاده و چه سواره ! اما من و بچه های کوچه و یا گاها بچه های محل در کوچه ی سام جمع می شدیم و مشغول فنگ بازی و استخوان بازی و بزن بزن و … می شدیم .

خانواده ها هم عمرا حریف مان بشوند . اما خوب هوشیار بودیم تا صدای تانک یا خودروهای ارتش در خیابان اصلی کیان می آمد فورا بازی تعطیل و همه مخفی می شدیم و یا بر روی زمین دراز کش می ماندیم تا آن خودرو یا تانک رد بشود !

هیچوقت یادم نمی رود آن شبی که مشغول فنگ بازی بودیم که غفلت کردیم و نفربر ارتشی وارد کوچه شد ! کاملا غافلگیر شده بودیم . من و جعفر و بابک و مسعود مجبور شدیم بر زیر خودرو پیکانی که در خیابان پارک بود برویم ! خیلی دلهره داشتیم و لحظات به سختی و به کندی می گذشت !

خودرو کمی توقف کرد و آرام آرام از کنارمان رد شد … شاید هم ما را دیده بود ولی نخواست تا تیراندازی یا برخوردی نماید ! کلا به خیر گذشت و تا از محل ما مقدار مناسبی دور شد همه با ناباوری از زیر پیکان بیرون آمدیم و بطرف خانه هامان گریختیم !

یکی از همسایگان ما آقای حاج حسین گل بالا نام داشت که منزلش چند باب مغازه خالی داشت . یادش بخیر فقط یکی از مغازه ها را مش جعفر حلیم میفروخت خدا رحمتش کند پر بود ولی مابقی مغازه ها خالی بود .

او مغازه هایش را در اختیار سربازان فراری چون عموجواد بیاتی و اخوی ارشد حاج احمد و فرزندانش حسن آقا و عمو فریدون و عمو پرویز و سایر جوانان انقلابی محل گذاشته بود و آنها که از پادگانها بفرمان امام امت فرار کرده بودند به انقلابیون پیوسته و شبها تا صبح در این مغازه ها پست میدادند و خانواده ی گل بالا از آنها پذیرائی می کردند . چوب آتش می زدند و چائی درست میکردند و گپ می زدند اما بدستور امام مراقب اوضاع و احوال محیط بودند …

شب پیروزی انقلاب عمو جواد با اسلحه ی ژ سه ای که با خود از پادگان آورده بود یک خشاب کامل در کوچه شلیک کرد و به همه نوید پیروزی داد و همه ی همسایگان خوب مان هر چه داشتند از خانه ها بیرون آوردند و شیرینی دادند و شادی ها کردند …

یاد درگذشتگان کوچه ی  :

حاج حسین گل بالا . حاج علیمراد و همسرش . ننه جواد و مش جعفر

شاد و هم نشین مولا باد … انشالله

از جاماندگان دوران انقلاب

موضوعات: دهه فجر, جشنواره پیروزی انقلاب
[سه شنبه 1394-11-13] [ 08:08:00 ب.ظ ]