ساجدین(ندای صلح و حقیقت)





درباره وبلاگ


بسم رب فاطمه(س)

با سلام حضور همه ی کسانی که به وبلاگ من سر می زنند. امیدوارم مطالب وبلاگ مورد استفاده عزیزان قرار بگیرد. چون مسئله حجاب مربوط به همه جامعه است نه فردی و نه خانوادگی. امیدوارم بتوانم گامی هرچند کوچک در این راستا بردارم.
ان شا الله مورد تائید آقا امام زمان قرار بگیرد
امیدوارم شما نیز ما را در این راه یاری کنید
یاحق.




ساجدین(ندای صلح و حقیقت)


قالَ الإمامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى عَلَیْهِ السَّلام : یَابْنَ آدَم! لَمْ تَزَلْ فى هَدْمِ عُمْرِكَ مُنْذُ سَقَطْتَ مِنْ بَطْنِ اُمِّكَ، فَخُذْ مِمّا فى یَدَیْكَ لِما بَیْنَ یَدَیْكَ، فَإنَّ الْمُؤْمِنَ بَتَزَوَّدُ وَ الْكافِرُ یَتَمَتَّعُ امام حسن مجتبی (علیه السلام) فرمود:

اى فرزند آدم از موقعى كه به دنیا آمده اى، در حال گذراندن عمرت هستى، پس از آنچه دارى براى آینده ات (قبر و قیامت) ذخیره نما، همانا كه مؤمن در حال تهیّه زاد و توشه مى باشد; ولیكن كافر در فكر لذّت و آسایش است. نزهه الناظر و تنبیه الخاطر: ص 79، س 13، بحارالأنوار: ج 75، ص 111، ح 6. به نقل از سايت انديشه قم








جستجو






 
  از فرزندم میخواهم برایم دعا کند ...

( آرام و صبور، با نگاهی عمیق و منتظر، از لای جمعیت به چشم می خورد. می گویند مادر شهید است. نزدیکش شدم. چادرش بوسیدن داشت. کنار ویلچرش زانو زدم خم شدم برای بوسیدن چادرش، و آن لحظه ای بود که نگاه فرزند شهیدش را حس کردم… در عین آرامش حزنی عمیق به چشم داشت. دقایقی حرف های دلش را شنیدم. )(نوشته تولیدی)

مادر شهید ۱۷ ساله از فرزندش می گوید، از سبک زندگی، از شهادتش و از وصیت نامه اش …

پاهای پسرم در ارتفاعات حاج عمران جا ماند

می گوید جوانم هفده سال بیشتر نداشت که پر کشید. بار سومی که جبهه رفت پیکر بی جانش را برایم آوردند. اما پاهایش در حاج عمران جا مانده بود. برای بازگشت فرزندم ممنون شهید کاوه هستم. جوانم را به دوش کشید و به عقب آورد.

مادرم، خوشحالم که با شهادتم گریه نکردی

این مادر شهید از پسرش می گوید؛ وقتی که به خوابش می آید. آخرین باری هم که به خوابش آمد، در همین سفر بود! “چند سفارش به مصطفی (برادرش) کرد، یک نکته هم به من گفت. گفت چرا مهدی (برادر دیگرش) را به این جا نیاوردی؟ “

قبل تر در عالم رویا پسرم را کنار تابوت چند شهید دیدم. دو مطلب به من گفت. اول این که به مردم بگو چرا به دفاع از حریم حضرت زینب(سلام الله علیها) نمی روند؟ و دیگر آن که ابراز شادمانی می کرد، می گفت خیلی خوشحالم که با شهادتم خیلی بی تابی نکردی.

حفظ حجاب و یاری رهبر را همیشه گوشزد می کرد

“فرزندم عاشق امام بود. در جلسات مذهبی شرکت می کرد. اخلاق و رفتار نیکویی داشت.” از وصیت نامه فرزندش می گوید. می گوید که آن را به خاطر دارد. می گوید پسرم حفظ حجاب و یاری رهبر را در وصیت نامه اش تأکید کرده است. بسیار به مطالعه کتاب های دینی توصیه داشت. وقتی جوان های امروز را می بینم نصیحتشان می کنم به همین وصیت نامه فرزندم.

ادامه »

موضوعات: شهدا, مناسبتی, این هفته چه بنویسیم (10)
[جمعه 1395-07-09] [ 04:31:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  مصطفی می گفت "برایم سخت است با مرگ طبیعی از دنیا بروم ...

همسر شهید احمدی روشن گفت: گهگاهی که با هم به گلزار شهدا می رفتیم با خنده ای بر لب می گفت باور اینکه به مرگ طبیعی بمیرم برایم سخت است و باید در قطعه شهدا دفن بشوم .

همسر شهید “مصطفی احمدی روشن” در یادمان شهدای کمیل و حنظله بیان داشت: ولایتمداری و عشق به شهادت از ویژگی های شهید احمدی روشن بود. او علاقه بسیاری به سرزمین های نور داشت.


وی ادامه داد: هر وقت او به راهیان نور می آمد. چفیه ای بر سر می انداخت و با کسی صحبت نمی کرد. در این سرزمین حس و حال خاصی داشت. در سفر بیشتر وقت خود را به تفکر می گذراندند.

همسر شهید احمدی روشن خاطرنشان کرد: فرزندم علیرضا برای نخستین بار به راهیان نور می آید. ان شاءالله علیرضا راه پدرش را ادامه بدهد.

وی بیان کرد:  مصطفی شوخ طبع بود و کمتر از شهادت حرف میزد. خیلی از دوستانشان میگفتند ما بعید می دانستیم آقا مصطفی شهید بشود چون اینقدر در حال زندگی میکرد که انگار هیچ برنامه ای برای شهادت و رفتن ندارد. ولی گهگاهی که با هم به گلزار شهدا می رفتیم با خنده ای بر لب می گفت باور اینکه به مرگ طبیعی بمیرم برایم سخت است و باید در قطعه شهدا دفن بشوم.

منبع : سایت بصیرت

موضوعات: شهدا, مناسبتی, این هفته چه بنویسیم (10)
 [ 04:23:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  هر که هستی باش اینجا طلائی می شوی/ طلائیه قطعه ای از بهشت ...

طلائیه نامی آشنا و سرزمینی پر معناست. قطعه ای از بهشت که در منتهی الیه غرب استان خوزستان و نزدیک مرز ایران و عراق قرار دارد. دشتی وسیع به نام طلائیه که یادمان شهدای آن به مانند نگینی درخشان در میان آن کویر سوزان بوستانی بر پا کرده است.
 

از میانه جاده اهواز خرمشهر باید به یاد یاران عاشورایی امام حسین(ع) تقریبا ۷۲ کیلومتر طی کنیم تا به سرزمین یاران عاشورایی خمینی(ره) برسیم.

طلائیه در روزها و شبهای مربوط به عملیات خیبر شاهد صحنه هایی بود که صدها سال قبل از آن کربلا آن را دیده بود. کربلا جاودانه ماند و طلائیه نیز یادمان گشت تا برای همیشه یاد و نام یاران عاشورایی خمینی(ره) را زنده نگاه دارد.

 

طلائیه شبهای زمستانی سرد و روزهای تابستانی بسیار گرمی دارد. در اواسط فصل گرما، حرارت در این منطقه اکثرا از ۵۰ درجه سانتیگراد می گذرد. زمین طلائیه، هموار و سطح آن پوشیده از خاک و رسوب نمک است. در زمان بارندگی با طغیان آب هور بیشتر طلائیه هم به زیر آب می رود. آبی که در سطح زمین است و عمق چندانی ندارد و همین باعث باتلاقی شدن منطقه در ماه های خاصی از سال می شود.

 

اگر از طلائیه قدری به سمت غرب بروید، به هور برمی خورید. بر همین اساس می توان گفت که طلائیه مرز بین خشکی و هور در این منطقه به حساب می آید.

طلائیه تابع شهرستان هویزه و دهستان بنی صالح است و دارای قدمت چندانی نیست. شاید بتوان در این مناطق گروهی از «صابئین مندایی» را یافت که به گفته مورخان محل زندگی و امرار معاش خود را دهانه رودخانه کرخه و هورهای بین ایران و عراق انتخاب کرده اند.

 

ادامه »

موضوعات: شهدا, مناسبتی, این هفته چه بنویسیم (10)
[سه شنبه 1395-07-06] [ 06:17:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  سرزمین نور دلت را پر از باران می‌کند.... ...

«سرزمین نور» سرزمین معانی است. سرزمین درک و شهود است. در آنجا نادیدنی ها به چشم می آیند و ناشنیدنی ها شنیده می شوند و ناگفتنی ها به زبان می آیند؛ بوی ایمان در مشام جان می نشیند و معنویت لمس می گردد.بگذار صادقانه همه چیز را بگویم: من از جبهه و جنگ و عشقبازی بین خدا و رزمنده ها، جز حرف و کلام و خاطرات دیگران هیچ نمی­دانم و خود در این باره نه چیزی دیده­ام و نه لمس کرده­­ام؛ اما خیلی دلم می خواهد این مفاهیم را بفهمم. می خواهم بی بها شدن جان را در بازار عشق و راه وصال، درک کنم. باید چیزی بالاتر از جان و زندگی باشد که بسیجیان، بی پروا دست و پا و حتی جان را فدایش کرده اند؛ دلم می خواهد بالاتر از جان و زندگی را خود تجربه کنم. می خواهم بفهمم هیچ شدن را برای همه چیز شدن و فنا شدن را برای هست شدن و…

«سرزمین نور» انگار از جهان دیگر و ترکیب دیگری است؛ اینها را از مرور خاطرات مسافران آن خطه هم می توان فهمید. با نزدیک شدن به این سرزمین فضایی وصف ناشدنی به وجود می آید همه ترجیح می دهند که با خود و خدایشان خلوت کنند و این نیاز را خودم احساس کردم. این دیار نیازی به توضیح ندارد و سکوت نیزارها خود همهمه ای شگرف است. نخل های بی سر خود حدیثی مفصل دارند. سوسنگرد، هویزه، طلائیه، خرمشهر و شلمچه و… که رازهای نهان بسیار دارد که این همه را هرگوش ناشنوایی هم به گوش جان خواهد شنید. آری روح شهدا حاضر است سرزمین متبرکی است که همچون کربلا رازهایش را با زائرش نجوا می کند.

اینجا هرچه هست عشق است، ایمان است، زمزمه است، اینجا تربت پاک شهیدان، دل های عاشقان و با ایمان را به سوی نور هدایت می کند. ما به سوی سفری حرکت می کنیم که دل ها برای آنها می تپد چرا که همه آنهایی که در این سرزمین آرمیدند به نام و یاد سرور و سالارشان حسین(ع) قدم نهاده اند و چون نام آن بزرگوار در وجودشان است هرچه پیش آید خوش است. ما به جایی حرکت می کنیم که راه به سویا کربلا دارد.

ادامه »

موضوعات: شهدا, مناسبتی, این هفته چه بنویسیم (10)
 [ 06:15:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  ​سقوط شلمچه در منطقه شرق بصره توسط رژيم بعثي عراق(1367 ش) ...

فرايند سقوط فاو، با توجه به تأثيرات تعيين‏كننده آن بر تغيير توازن به سود عراق، بسيار حائز اهميت بود. عراقي‏ها، پس از حمله به فاو، در زماني كمتر از 48 ساعت، نقل و انتقال از منطقه فاو را با هدف آمادگي براي عمليات بعدي آغاز كرده و 38 روز پس از حمله به فاو، سرانجام در بامداد روز چهارم خرداد سال 1367، به منطقه شلمچه حمله كردند، در نهايت پس از هشت ساعت درگيري، شلمچه در حالي سقوط كرد كه بيش از هفتاد درصد از توان دشمن در جنوب متمركز شده بود. نتايج برخاسته از سقوط شلمچه منجر به انجام اقداماتي از جانب جمهوري اسلامي ايران گرديد كه: افزايش فعاليت‏هاي ديپلماتيك و پي‏گيري روند جابجايي در بندهاي قطعنامه 598، دعوت از مردم براي پشتيباني جبهه‏ها و نيز انتصاب حجت‏الاسلام و المسلمين هاشمي رفسنجاني به عنوان جانشين فرماندهي كل قوا از آن جمله مي‏باشد.

موضوعات: شهدا, مناسبتی
[سه شنبه 1395-03-04] [ 09:47:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  سر قبر نشسته بودم … ...

باران می آمد. روی سنگ قبر نوشته بود: شهید مصطفی احمدی روشن ….
از خواب پریدم.
مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم.
بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم.
زد به خنده و شوخی گفت : بادمجون بم آفت نداره…
ولی یه بار خیلی جدی ازش پرسیدم که :کی شهید می شی مصطفی؟ مکث نکرد، گفت : سی-سالگی …
باران می بارید شبی که خاکش می کردیم…

موضوعات: دل نوشته, اجتماعی, شهدا, نکته های ناب
[دوشنبه 1395-02-20] [ 01:18:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت