می خواهم به جنگ ماهواره بروم، اما نمی دانم کجاست، گویند در پشت بام خانه هاست آنجا که قدیم جای اذان بود امروز ماهواره جایش را گرفت.

روزی دخترم شتابان می دوید پرسیدم؟ کجا روی چنین شتابان ای دختر تابانِ من، گفت مادر می روم به جنگ ماهوا او شیطان هر خانه است.

وسوسه ی درون پیر و جوان بی رحم تر از خود شیطان، می روم به جنگش تا او را از بین ببرم چرا که دوستم دیروز در غم بود، در مهدکودک از او پرسیدم که چرا چنین در غم و اندوهی، این همه پریشانی برای چیست؟

گفت مپرس حال و احوالم را که ماهواره سایه افکنده در خانه ما، اسیدی پاشیده سوزانده دل مادرم را،پسرش در روی مادر تف می اندازد، دخترش به دنبال نیرنگ و فریبی جدید که شاید گردشهای بیهوده دنبال کند.

پدرم غرق در فیلم های غربی شده بی خیال از این ماجراها شده، ماهوا جوانی را، آرامش خانه را، محبت پدر را گرفته است، مادر می خواهم به دوستم کمک کنم.

می خواهم به جنگ ماهوا بروم، اما نمی دانم کجاست، گویند در پشت بام خانه هاست آنجا که قدیم جای اذان بود امروز ماهوا جایش را گرفت.

می خواهم با دستان کوچکم تکه تکه اش کنم، می روم بر پشت بام خانه ی همسایه شاید نتوانم بندازمش چون که با سیمان و گچ محکمش کردند، اما می توانم فریاد بزنم:


از دست ماهواره ها…

موضوعات: نکته های ناب
[چهارشنبه 1393-11-08] [ 11:27:00 ب.ظ ]