فکر توام و صحن و سرایی که نداری
داغ حرم و درد بنایی که نداری

له له زده‌ام تا بنشینم لب حوض و
فواره‌ای و آب نمایی که نداری

زوار تو حیران که چگونه بنشینند
در گوشۀ تنهایی که جایی نداری

کو کهنه رواقی که به قبلم بفشارد
هفتاد و دو تا کرببلایی که نداری

آنقدر غریبی که نیفتاده کنارت
مشک و علم و دست جدایی که نداری

ادامه مطلب :

بگذار که بر سنگ بکوبم سر خود را
با محتشم نوحه سرایی که نداری

پس می‌شکنم تکه به تکه دل خود را
در تکیۀ لبریز عزایی که نداری

سخت است که معصوم زمین باشی و اما
عمری بخوری چوب خطایی که نداری

حالا به چه حالی بگذارم دل خود را
در گوشۀ ایوان طلایی که نداری

موضوعات: محرم, اربعین 94
[دوشنبه 1394-09-09] [ 10:23:00 ق.ظ ]