هفتاد و دو تا کرببلایی که نداری | ... | |
فکر توام و صحن و سرایی که نداری له له زدهام تا بنشینم لب حوض و زوار تو حیران که چگونه بنشینند کو کهنه رواقی که به قبلم بفشارد آنقدر غریبی که نیفتاده کنارت ادامه مطلب : بگذار که بر سنگ بکوبم سر خود را پس میشکنم تکه به تکه دل خود را سخت است که معصوم زمین باشی و اما حالا به چه حالی بگذارم دل خود را
[دوشنبه 1394-09-09] [ 10:23:00 ق.ظ ]
لینک ثابت
|