نگاه زیبایت و چشمان دل انگیزت را از من برندار
بگذار تا عمری هست این نگاه گرم همراه لحظه های من باشد…
**********
احساس میکنم به آخر خط و پایانی رسیده که آغازی نو در بردارد
آغازی که زینت بخش و شادی بخش آن فقط تویی فقط تو
تویی که شب ها با منی و ظهر در کنارم قرار میگیری و شب ها در رویاها و خیالاتم هستی
این روزها آرزو و رویا و خیال چه لذتی دارد البته با خیال تو که هر روز و همیشه با من است
شب ها که هوا تاریک میشود و ستاره های شب خود را نمایان میسازند به آسمان
زیبایت خیره میشوم و تو آرام آرام قدم برمیداری و از درون سیاهس و تاریکی شب
به اتاق و خلوت تنهایی من می آیی و ناگهان همه چیز غرق در نور تو میشود
نمیدانی چه لحظه شماری هایی میکنم برای رسیدن شب ها برای تنهایی باتو و سکوت
برای شب هایی که دستم را روی قلبم میگذاشتم و فقط و فقط ت را احساس میکردم و آن وقت ….
آقای من زیبای من نمیدانی چقدر غرق در حسرت میشوم برای آنانی که هنوز که هنوز است
نگاهشان و دیدشان را بالا نگرفته اند و تو را ندیده اند و محو تماشایت نشده اند و یا اگر نیم نگاهی انداخته اند به آسانی روی برگرداندند
دلم می خواهد فریاد بزنم که نمی دانید از چه لذتی چشم پوشی می کنید اما . . .
حالا که با منی احساس می کنم به غایت مطلوب رسیده ام
هرجا را می نگرم رنگ توست محبت توست لبخند توست
نگاه گرمت لحظه های زندگی ام را جان بخشیده
چشمانت را نگاهشان را از من برندار . . .!
موضوعات: دل نوشته
[شنبه 1396-03-27] [ 07:20:00 ب.ظ ]