کاروانها راهیاند و بر لبم جز آه نیست | ... | |
از غم اینکه مرا تا کربلایش راه نیست قطره قطره میچکد از چشم من باران اشک آه هم با دیدن ما میکِشَد از سینه آه.. کربلا…، پای پیاده…، اربعین…، زائر شدن؛ هر که جامانده یقین داند سرِ این سفره است ادامه مطلب : گفت شه با زینبش رخت اسیری کن به تن تا عمود آهنین بر فرق سقایم نشست
[سه شنبه 1394-09-10] [ 01:31:00 ب.ظ ]
لینک ثابت
|