ساجدین(ندای صلح و حقیقت)





درباره وبلاگ


بسم رب فاطمه(س)

با سلام حضور همه ی کسانی که به وبلاگ من سر می زنند. امیدوارم مطالب وبلاگ مورد استفاده عزیزان قرار بگیرد. چون مسئله حجاب مربوط به همه جامعه است نه فردی و نه خانوادگی. امیدوارم بتوانم گامی هرچند کوچک در این راستا بردارم.
ان شا الله مورد تائید آقا امام زمان قرار بگیرد
امیدوارم شما نیز ما را در این راه یاری کنید
یاحق.




ساجدین(ندای صلح و حقیقت)


قالَ الإمامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى عَلَیْهِ السَّلام : یَابْنَ آدَم! لَمْ تَزَلْ فى هَدْمِ عُمْرِكَ مُنْذُ سَقَطْتَ مِنْ بَطْنِ اُمِّكَ، فَخُذْ مِمّا فى یَدَیْكَ لِما بَیْنَ یَدَیْكَ، فَإنَّ الْمُؤْمِنَ بَتَزَوَّدُ وَ الْكافِرُ یَتَمَتَّعُ امام حسن مجتبی (علیه السلام) فرمود:

اى فرزند آدم از موقعى كه به دنیا آمده اى، در حال گذراندن عمرت هستى، پس از آنچه دارى براى آینده ات (قبر و قیامت) ذخیره نما، همانا كه مؤمن در حال تهیّه زاد و توشه مى باشد; ولیكن كافر در فكر لذّت و آسایش است. نزهه الناظر و تنبیه الخاطر: ص 79، س 13، بحارالأنوار: ج 75، ص 111، ح 6. به نقل از سايت انديشه قم








جستجو






 
  تحولات تاریخ اسلام بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله ...

در تاریخ اسلام، در پنجاه ساله بین وفات رسول خدا و شهادت حسین بن علی علیه السلام، جریانات و تحولات فوق العاده ای رخ داد. محققین امروز، آنهایی که به اصول جامعه شناسی آگاه هستند، متوجه نکته ای شده اند. مخصوصا عبد الله علائلی با اینکه سنی است شاید بیشتر از دیگران روی این مطلب تکیه می کند، می گوید: بنی امیه بر خلاف همه قبایل عرب (قریش و غیر قریش) تنها یک نژاد نبودند، نژادی بودند که طرز کار و فعالیتشان شبیه طرز کار یک حزب بود، یعنی افکار خاص اجتماعی داشتند، تقریبا نظیر یهود در عصر ما و بلکه در طول تاریخ که نژادی هستند با یک فکر و ایده خاص که برای رسیدن به ایده خودشان گذشته از هماهنگی ای که میان همه افرادشان وجود دارد، نقشه و طرح دارند. قدمای مورخین، بنی امیه را به صورت یک نژاد زیرک و شیطان صفت معرفی کرده اند، و امروز با این تعبیر از آنها یاد می کنند که بنی امیه همان گروهی هستند که با ظهور اسلام بیش از هر جمعیت دیگری احساس خطر کردند و اسلام را برای خودشان خطری عظیم شمردند و تا آنجا که قدرت داشتند با اسلام جنگیدند، تا هنگام فتح مکه که مطمئن شدند دیگر مبارزه با اسلام فایده ندارد، لذا آمدند و اسلام ظاهری اختیار کردند و به قول عمار یاسر: «استسلموا و لم یسلموا» و پیغمبر اکرم هم با آنها معامله «مؤلفة قلوبهم» می کرد، یعنی مردمی که اسلام ظاهری دارند ولی اسلام در عمق روحشان نفوذ نکرده است.

پیغمبر اکرم در زمان خودش نیز هیچ کار اساسی را به بنی امیه واگذار نکرد. ولی بعد از پیغمبر تدریجا بنی امیه در دستگاههای اسلامی نفوذ کردند، و بزرگترین اشتباه تاریخی و سیاسی که در زمان عمر بن الخطاب رخ داد این بود که یکی از پسران ابو سفیان به نام یزید والی شام شد و بعد از او معاویه حاکم شام شد و بیست سال یعنی تا آخر حکومت عثمان بر شامات - که مشتمل بر سوریه فعلی و قسمتی از ترکیه فعلی و لبنان فعلی و فلسطین فعلی بود - حکومت می کرد. در اینجا یک جای پا و به اصطلاح جای مهری برای بنی امیه پیدا شد و چه جای مهر اساسی ای!

عثمان که خلیفه شد، گو اینکه با سایر بنی امیه از نظر روحی تفاوتهایی داشت (آدم خاصی بود، با ابو سفیان متفاوت بود) ولی بالاخره اموی بود. پای بنی امیه به طور وسیعی در دستگاه اسلامی باز شد. بسیاری از مناصب مهم اسلامی مانند حکومتهای مهم و بزرگ مصر، کوفه و بصره به دست بنی امیه افتاد. حتی وزارت خود عثمان به دست مروان حکم افتاد. این، قدم بس بزرگی بود که بنی امیه به طرف مقاصد خودشان پیش رفتند.

معاویه هم روز به روز وضع خودش را تحکیم می کرد. تا زمان عثمان، اینها فقط دو نیرو در اختیار داشتند: یکی پستهای مهم سیاسی، قدرت سیاسی و دیگر بیت المال، قدرت اقتصادی. با کشته شدن عثمان، معاویه نیروی دیگری را هم در خدمت خودش گرفت و آن اینکه یکمرتبه داستان خلیفه مقتول و مظلوم را مطرح کرد و احساس دینی و مذهبی گروه زیادی از مردم را - لااقل در همان منطقه شامات - در اختیار گرفت.

ادامه »

موضوعات: اهل بیت, صفر
[شنبه 1395-09-06] [ 06:40:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  هنگام بعثت پیامبر حکومت و اوضاع مردم در ایران ...... ...

در زمان بعثت پیامبر اکرم(ص) سلسله ساسانیان در ایران حکم فرما بوده است و خسرو پرویز نیز به عنوان یک ساسانی بر مردم ایران حکومت می نمود. اما مردم در آن زمان از نارضایتی هایی برخوردار بودند که اوج آن را می توان پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) و جنگ مسلمانان با ایرانیان مشاهده نمود.

در روزگاری که مسلمانان با دولت ساسانی می جنگیدند، کشور ایران با همه اغتشاشات و از هم پاشیدگی هایی که داشت، از نظر نظامی بسیار نیرومند بود. در آن زمان دو قدرت بزرگ ایران و روم، بر جهان حکومت می کرد. سایر کشورها یا تحت الحمایه آنها بودند، یا باجگزار آنها.

ایرانیان آن روز چه از نظر سرباز و اسلحه و وسایل جنگی و چه از نظر کثرت جمعیت، و چه از نظر آذوقه و تجهیزات و امکانات دیگر، برتری فوق العاده ای نسبت به مسلمانان داشتند. اعراب مسلمان حتی با فنون جنگی آن روز در سطحی که ایرانیان و رومیان آشنا بودند، آشنا نبودند. به همین جهت احدی در آن زمان نمی توانست، آن شکست عظیم ایرانیان را به دست اعراب مسلمان پیش بینی کند.در پیروزی مسلمانان، هر چند شور ایمان، اعتقاد به خداوند متعال و قیامت و صدق رسالت نبی اکرم(ص) و انگیزه رسیدن به اهداف مقدس دخیل بوده است، ولی تنها قدرت روحی و ایمان آنان کافی نبود که چنین فتوحاتی نصیب آنها شود.

جمعیت آن روز ایران را در حدود 14 میلیون نفر تخمین زده اند.[1] که گروه بی شماری از آنان سرباز بودند، و حال آن که تمام سربازان اسلام در جنگ ایران و روم، به شصت هزار نفر نمی رسیدند، چگونه حکومت ساسانی، به دست همین عدّه برای همیشه محو و نابود شد؟

حقیقت این است که مهمترین عامل شکست حکومت را باید ناراضی بودن ایرانیان از وضع دولت و آیین و رسوم اجحاف آمیز آن زمان دانست.

این نارضایتی، ناشی از جریان های چند سال اخیر خسرو پرویز نبود، زیرا اگر توده های مردم نسبت به اساس یک رژیم یا آیین خوش بین باشند، در هنگام تهاجم دشمن مشترک، با تمام قدرت به میدان خواهند آمد و تمام نارضایتی های جزئی و موقت را فراموش خواهند کرد. بلکه هجوم دشمن سبب اتحاد بیشتر و از بین رفتن اختلافات داخلی می شود. اما این به شرطی است که یک روح زنده که از مذهب یا حکومت آنان سر چشمه می گیرد در آن مردم، وجود داشته باشد.

ادامه »

موضوعات: اهل بیت, اسلام, صفر
 [ 06:34:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  واپسین لحظات رحلت پیامبر اکرم (ص) ...

لحظات غمباری است. حال رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رو به وخامت گذاشته. نزدیکان در کنار بستر ایستاده اند. زهرا (علیها السلام)هم آنجاست. او با چشمانی اشکبار لحظات واپسین حیات پدر را نظاره می‌کند و ناله سر می‌دهد و اینگونه با خود شعری از ابوطالب را که در وصف پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است، زمزمه می‌کند: “او آبرومندی است که به آبرویش از ابر باران خواسته می‌شود. او فریادرس یتیمان و نگهبان بیوه زنان است.”(1) پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که در بستر خویش شاهد این ماجراست، دختر خود را تسلا می‌دهد و می‌فرماید: “دخترم؛ بعد از این تو را به خدا می‌سپارم. فاطمه جان؛ در سوگ من جامه خود مدرید، صورت نخراشید و فقط آن چه در مرگ پسرم ابراهیم(2) گفتم؛ بگویید: “چشم گریان است و قلب دردناک ولی آن چه خدای را به خشم آورد نگوییم. ‌ای ابراهیم ما همگان در مرگ تو اندوهگین هستیم.”(3)

سپس با صدایی که به سختی از سینه بیرون می‌آید، می‌فرماید: “دخترم؛ فاطمه ام! هم اکنون این آیه از قرآن را بخوان(4):«محمد فقط فرستاده خداست و پیش از او، فرستادگان دیگرى نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب برمى‏گردید؟ …»“(5)

سپس فرمود: “دخترم نزدیک بیا و آن قدر نزدیک بیا که جز تو کسی صدای مرا نشنود.”(6) سپس زمزمه‌ای در گوش فاطمه (علیها السلام)فرمود که او گریان شد. مجددا در گوش او زمزمه‌ای دیگر فرمود که در این لحظه فاطمه (علیها السلام)شادان گردید؛ آنچنان که خنده بر لبان مبارکش نقش بست.(7)

سپس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: “برادرم را صدا بزنید که بیاید.” عده‌ای شیطنت کردند و افراد دیگر را خبر کردند. ام سلمه همسر وفادار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: “چرا ایشان را اذیت می‌کنید؟” لذا رفت و امیرالمؤمنین(علیه السلام) را فرا خواند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای مدت طولانی با علی (علیه السلام) صحبت کرد(8) تا این که حال آن حضرت رو به ضعف نهاد. در این لحظه امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) که کودکان خردسالی بودند گریه کنان بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شدند و خود را بر روی سینه حضرت انداختند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) خواست بچه‌ها را بلند کند که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: “علی جان! آنها را به حال خود بگذار تا من آنان را ببویم و آنان هم مرا ببویند و من از آنان توشه بگیرم و آنها هم از من توشه بردارند.”

لحظه احتضار فرا رسید. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: “سر مرا در دامان خود قرار ده؛ زیرا امر خدا فرا رسیده است. بعد از مرگم تجهیز مرا بر عهده گیر و بر من نماز بخوان و از من جدا مشو تا این که مرا در مرقدم قرار دهی و از خداوند متعال در این امور یاری طلب.”

ادامه »

موضوعات: اهل بیت, صفر
 [ 06:25:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  بخشی از وصیت نامه پیامبر اکرم(ص) از زبان امام علی(ع) ...

پیامبر اعظم(ص) در بستر بیماری و در آخرین لحظات عمر شریفشان فرمودند: «همانا برادر و وصی من و جانشینم در خاندانم علی بن ابی‏طالب است! اوست که قرض مرا ادا می‏کند و وعده ‏هایم را وفا می‏نماید و…»

 امیرمومنان(ع) می‏فرماید: وقتی رسول خدا(ص) در مریضی آخر خود در بستر بیماری افتاده بود، من سر مبارک وی را بر روی سینه خود نهاده بودم و سرای حضرت(ص) انباشته از مهاجر و انصار بود و عباس عموی پیامبر(ص) رو به روی او نشسته بود و رسول خدا(ص) زمانی به هوش می‏آمد و زمانی از هوش می‏رفت. اندکی که حال آن جناب بهتر شد، خطاب به عباس فرمود: «ای عباس، وصیت مرا در مورد فرزندانم و همسرانم قبول کن و قرض‌های مرا ادا نما و وعده‏هایی که به مردم داده‏ام به جای آور و چنان کن که بر ذمه من چیزی نماند.»

عباس عرض کرد: «ای رسول خدا(ص) من پیرمردی هستم که فرزندان و عیال بسیار دارم و دارایی و اموال من اندک است [چگونه وصیت تو را بپذیرم و به وعده‏هایت عمل کنم] در حالی که تو از ابر پرباران و نسیم رها شده بخشنده‏تر بودی [و وعده‏های بسیار داده‏ای] خوب است از من درگذری و این وظیفه بر دوش کسی نهی که توانایی بیشتری دارد!»

رسول خدا(ص) فرمود: «آگاه باش که اینک وصیت‏خود را به کسی خواهم گفت که آن را می‏پذیرد و حق آن را ادا می‏نماید و او کسی است که این سخنان را که تو گفتی نخواهد گفت! یا علی(ع) بدان که این حق توست و احدی نبایست در این امر با تو ستیزه کند، اکنون وصیت مرا بپذیر و آنچه به مردمان وعده داده‏ام به جای‏آر و قرض مرا ادا کن. یا علی(ع) پس از من امر خاندانم به دست توست و پیام مرا به کسانی که پس از من می‏آیند برسان.»

امیرمومنان(ع) گوید: «من وقتی دیدم که رسول خدا(ص) از مرگ خود سخن می‏گوید، قلبم لرزید و به خاطر آن به گریه درآمدم و نتوانستم که درخواست پیامبر(ص) را با سخنی پاسخ گویم.»

پیامبر اکرم(ص) دوباره فرمود: «یا علی آیا وصیت من را قبول می‏کنی!؟» و من در حالتی که گریه گلویم را می‏فشرد و کلمات را نمی‏توانستم به درستی ادا نمایم، گفتم: آری ای رسول خدا(ص)! آن گاه رو به بلال کرد و گفت: ای بلال! کلاه خود و زره و پرچم مرا که «عقاب‏» نام دارد و شمشیرم ذوالفقار و عمامه‏ام را که «سحاب‏» نام دارد برایم بیاور…[سپس رسول خدا(ص) آنچه که مختص خود وی بود از جمله لباسی که در شب معراج پوشیده بود و لباسی که در جنگ احد بر تن داشت و کلاه‌هایی که مربوط به سفر، روزهای عید و مجالس دوستانه بود و حیواناتی که در خدمت آن حضرت بود را طلب کرد] و بلال همه را آورد مگر زره پیامبر(ص) که در گرو بود. آن گاه رو به من کرد و فرمود: «یا علی(ع) برخیز و این ها را در حالی که من زنده‏ام، در حضور این جمع بگیر تا کسی پس از من بر سر آنها با تو نزاع نجوید.»

من برخاستم و با این که توانایی راه رفتن نداشتم، آنچه بود گرفتم و به خانه خود بردم و چون بازگشتم و رو به روی پیامبر(ص) ایستادم، به من نگریست و بعد انگشتری خود را از دست‏بیرون آورد و به من داد و گفت: «بگیر یا علی این مال توست در دنیا و آخرت!»

بعد رسول خدا(ص) فرمود: «یا علی(ع) مرا بنشان!» من او را نشاندم و بر سینه من تکیه داد و هر آینه می‏دیدم که رسول خدا(ص) از بسیاری ضعف سر مبارک را به سختی نگاه می‏دارد و با وجود این، با صدای بلند که همه اهل خانه می‏شنیدند فرمود: «همانا برادر و وصی من و جانشینم در خاندانم علی بن ابی‏طالب است. اوست که قرض مرا ادا می‏کند و وعده‏هایم را وفا می‏نماید. ای بنی‏هاشم، ای بنی‏عبدالمطلب، کینه علی(ع) را به دل نداشته باشید و از فرمان‌هایش سرپیچی نکنید که گمراه می‏شوید و با او حسد نورزید و از وی برائت نجویید که کافر خواهید شد.»

ادامه »

موضوعات: اهل بیت, صفر
 [ 06:21:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت
 
مداحی های محرم