150217894911257755_1039206022773509_1405516742_n.jpg

سالهاست این بغض در گلوی من است و تو هیچ انگار مرا رها کرده ای

آری میدانم من نیز تو را رها کرده ام اما بهترینم من بنده ای حقیرم و تو بزرگ و بلند مرتبه ای

پس چگونه ……..

و من در گذرگاه زمان به وجود خود در این دنیا و سرزمین می اندیشم

چگونه خلق شدم و برای چه خلق شدم

دستانی که تهی است از برای چه زندگی می کند

و خداوندی که بزرگ است برای من بس است

نمیدانم چه بگویم که وجودم سرشار از آرامش شود من تنهایه تنها در این برهوت دنیا فقط مسیر را طی می کنم تا به نا کجا آباد خواهم رسید خداوند میداند

کار می کنم و خرج میکنم اما تا به کی این جوانی مرا همراهی خواهد کرد

وقتی پیرمردی را قد خمیده میبینم فکر سر تا سر مرا میگیرد و می گوید آیا تو روزی پیر خواهی شد ؟

ادامه مطلب :

>


آن موقع چه با خود کرده ای؟

آیا عمرت به گونه ای بوده که تا جان در بدن داری خدایت از تو راضی ، پدر و مادرت راضی ، خویشاوندان راضی ، دوستان راضی بوده باشند ؟

آیا عمر من با اینهمه نماز قضا و با این کوله بار تهی از از اعمال گرانبها رهسپار بهشت ابدی خواهد شد؟

با خود می گویم اینهمه غصه و غم از برای چیست وقتی روز به روز به تعداد قبرهای قبرستان افزوده میشود؟

با خود میگویم اینهمه خرید ، خریدن ، شادی کردن ، ساز و دغل ، ….. از برای چیست وقتی تن بی جانت را در خاک می گذارند ؟

چه فکر ها که از هوش و حواس من عبور نمیکنند و مرا در خود غرق وهم و خیال نمی کنند

آیا کسی هست مرا درک کند؟

آیا من زندگی م به پیری خواهد رسید؟ روزی که قد خمیده شود و دندان هایم یکی یکی از دست رفته باشد ، دستانم لرزان ، موهایم سپید و …. عایا من آبرومند خواهم رفت؟

موضوعات: دل نوشته
[چهارشنبه 1396-05-18] [ 10:11:00 ق.ظ ]