داستان زیبای " «مگر برای کسی که به مرگ لبخند زده است باید گریه کرد؟؟ " | ... | |
راوی میگوید: در شهر ما دیوانه ای زندگی میکند که همه او را دست می اندازند و در کوچه پس کوچه های شهر بازیچهٔ بچه ها قرار میگیرد. روزی او را در کوچه ای دیدم که با کودکانی که او را ملعبهٔ خود قرار داده بودند با خنده و شادی بازی میکرد. او را به خانه بردم و پرسیدم: با خنده گفت: جوابش مرا مدتی در فکر فرو برد! ادامه مطلب : قشنگترین و زشت ترین چیزی را که تا به حال دیده ای برایم تعریف کن .. لیوان آبی که در اتاق بود را برداشت و سر کشید. و زشت ترین چیزی که دیده ام مراسم خاکسپاری پدرم بود که همه گریه کنان جسد را دفن میکردند. پرسیدم: جواب داد: و من از آن روز در این فکر هستم که آیا این مرد دیوانه است ، یا مردم شهر ما دیوانه اند که او را دیوانه می پندارند؟؟
[شنبه 1396-05-21] [ 08:03:00 ب.ظ ]
لینک ثابت
|