دلنوشته همسر شهید عبدالرحیم فیروزآبادی | ... | |
بسم رب الشهدا ادامه مطلب : pan style="color: #0000ff;">چه زود گذشت زندگی مشترک ما و چه زود پایان یافت کنارهم بودنمان. درابتدای زندگی مشترک عهد و پیمانی را درکنار بیتاللهالحرام باهم بستیم و لبیک گویان درکنار مقام حضرت ابراهیم(ع) به استقبال یک زندگی جدید رفتیم اما در مراجعت از این سفر معنوی با وجودی که سه روز اززندگی مشترک ما میگذشت براساس رسالت و تعهدی که داشتی داوطلبانه عازم مأموریت و سفر گشتی.در مدت چهار سال از زندگی مشترک ما، مأموریت پشت مأموریت و خداحافظی و بدرقه از پی هم و من هربار چشم براه و چشم انتظار دیدن دوبارهات، اما خداحافظی برای سفر به سوریه برای دفاع ازحرم اهل بیت(ع) حکایت دیگری بود. دیگر من و فاطمه و حنانه به رفتن و برگشتنهای تو عادت کرده بودیم اما گویا تو خودت از این بازی تکراری خسته شده بودی و از خدا طلب سفر بیبازگشت را کردی تا جسم خاکی و تن خسته از مأموریتهای متوالی در بهشت رضوان آرام و قرار گیرد. یادت هست رحیم جان هربار به سفر و یا مأموریت میرفتی خودت به تنهایی بار و بنه سفر را میبستی و ساک مسافرتیات را آماده میکردی، اما در سفر آخر انگار از عاقبت کار خبر داشتی و آماده نمودن وسایل سفر را به من محول کردی و من بیخبر از همه جا نمیدانستم باید بعد از مدتی کوتاه وسایل سفرت را بعد شهادتت به عنوان سوغات تحویل بگیرم و عطر و بوی لباسهایت را التیام بخش غم فراقت کنم. و اکنون از طیران روح بلندت چهل روز گذشت اما چه سخت گذشت این روزها برای من، گرچه همواره حضور معنوی تو را کنارم احساس میکنم و یاد و خاطرت را تا ابد در دل غمزدهام حفظ خواهم کرد اما با دو گل نوشگفته زندگیمان، فاطمه و حنانه چه کنم و چه بگویم، با بهانهگیریهای آنان برای تو چکار کنم؟ میدانم آنها هنوز درک درستی ازشهادت و مقام والای آن ندارند اما با زبان خودشان به آنها فهماندم که پدرشان مهمان خداست و برای دیدنش باید پدر گونه زیست. همیشه میپنداشتم من و دو دختر خردسالم بیش از هرکس دیگر رحیم را دوست میداریم و چشم به راهش هستیم اما خداوند متعال بیشترش دوست میداشت و او را طالب وصل خود میدانست. تحمل روزهای بی تو سخت است… اما هنگامیکه به هدف و آرمانت میاندیشم، تنهایی خودم را فراموش میکنم چراکه تو در همان راهی که آرزویش را داشتی، گام نهادی خوشا به حال تو ای همدم سفر کردهام. خداوند را سپاس میگویم که در این رهگذر عمر، هرچند کوتاه، همسفرت بودم، من در لحظه لحظه این ایام به بودن در کنار تو افتخار میکردم و هنوز هم میبالم. چیزی تغییر نکرده، تنها بین من و جسم خاکی تو فاصله افتاده همین. پس تو هم کمکم کن تا صبور و مقاوم باشم. مثل همیشه که حتی فکر کردن به تو وجودم را پر از آرامش و اطمینان خاطر میکرد. از تو میخواهم مثل همان زمانی که بودی مرا در پناهت قرار دهی و تکیهگاهم باشی و درتربیت فرزندانمان کمکم کنی تا به آن چیزی برسند که همیشه آرزوی آنرا برایشان داشتی. رحیم جان، الان که این جملات را مینویسم بغضم شکست و اشک از چشمانم جاری شده، دیگر توان نوشتن ندارم ولی راضی هستم به تصمیمی که تو گرفتی و اینکه بین خدا و خانوادهات، همنشینی با خداوند سبحان را انتخاب کردی و هماکنون در جوار رحمت حق تعالی نظارهگر رفتار و افعال ما هستی. به شهادتت افتخار میکنم و نوشیدن شهد شیرین شهادت گوارای وجودت، به تو تبریک عرض میکنم به جهت این مقام شامخ تو . به امید شفاعتت رحیم جان فراموشمان نکنی عزیزم …….. شهید عبدالرحیم فیروزآبادی در تاریخ 16 آذر 94 درحالی که در عملیات مستشاری برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) در سوریه قرار داشت، دعوت حق را لبیک گفت و شربت سرخ شهادت را نوشید.
[پنجشنبه 1396-05-19] [ 09:49:00 ب.ظ ]
لینک ثابت
|