دهمین_نمایشگاه_رسانه_دیجیتال
خاطره_1
ساعت 9 صبح بود چه خواب شیرینی رفته بودم البته نیمه دوم دوم خواب بودم (هههههههههههههه) آخه نماز خوندم و به محمد لباس دادم و دوباره چقدر چسبید این خواب حالم خوب نبود از سرکارم مرخصی گرفته بودم که نرم گوشیم برعکس هر روز بیش تر از ده بار زنگ خورد و ساعت 9 عطیه جان عزیزدلم زنگ زد به زور چشمام باز کردم و با صدای داغون اما مثلا خواستم نفهمه گفتم سلام عزیزم گفت سلام خوبی خوابی خونه ای یا سرکار میتونی حرف بزنی گفتم نرفتم سرکار خونه ام اولش که در مورد گروه اساتید حرف زدیم و بعد رفت سر اصل مطلب و اون هم ( نمایشگاه رسانه های دیجیتال ) بود گفت اکرم جان در جریان (عاشق این اکرم جان گفتنشم ) ( کاش هیچ وقت از دهنش نیفته ) نمایشگاه که هستی گفتم بله اخبارش رو آقای کیانی دیشب گذاشتن کوثربلاگ و به محض گذاشتن منم دیدم و اعلام حضور کردم گفت میخوام یکی دو روزی هم تو بیای غرفه و ترجیحا ساعت 3 تا 8 شب گفتم عطیه جان مسیرش کمی دور هستش و تا من برسم خونه 10 شب میشه گفت اگه وسیله بگیریم چی گفتم حقیقتا بازم ترافیکه و سخته گفتم اگه میشه بنداز صبح گفت حالا فردا که دوشنبه هستش و افتتاحیه از صبح بیا گفتم اون بلهههههههههههههه به روی چشم حتما از اولم قرار بود بیام اما روزهای دیگه شب سختمه خلاصه با ده بار زنگ زدن به هم و پیام دادن و حرف زدن قرار شد چهارشنبه صبح تا عصر اونجا باشم و شایدم تا شب و پنج شنبه هم در خدمتشون باشم ( حسابی خانم کشتکاران بنده خدا اذیت شد ) ( تو هماهنگی ها و خبر دادن ها و پیگیر شدن ها ) خلاصه گذشت و دلشوره و استرس های من طبق معمول همیشه شروع شد که چیکار کنم چی بپوشم چی بگم چجوری برم کی برم دیر نرسم خراب کاری نکنم بخدا داشتم سکته میکردم از استرس بالاخره بعد از کلی فکر و خیال ساعت 1 و 40 دقیقه شب بعد از یه دوش آبگرم رفتم که بخوابم که بازم فکر و خیال امونم نمیداد و خلاصه خوابیدم از استرس زیاد که خواب نمونم به محمد گفتم منم با تو بیدار میشم و میام ساعت 6 و نیم صبح راه افتادیم ( فکر کنید هنوز خانم کشتکاران و خانم مومنیان قم هستن و نمایشگاه ساعت 10 هستش من راه افتادم ساعت 6 و نیم صبح ) ساعت هفت رسیدم مترو آزادی کمی نشستم …………………….
ادامه دارد ……
موضوعات: دهمین نمایشگاه رسانه دیجیتال
[دوشنبه 1395-08-03] [ 10:24:00 ب.ظ ]