2 ـ حر بن یزید
طبری گوید:
چون عمر بن سعد آماده حمله شد. حر به او گفت: آیا با این مرد می‌جنگی؟ گفت: آری به خدا جنگی كه آسانترین آن افتادن سرها و جدا شدن دستها باشد. گفت: آیا به هیچ كدام از آنچه پیشنهاد كرد، راضی نمی‌شوید؟ عمر سعد گفت: اگر كار دست من بود چنان می‌كردم، ولی امیر تو نمی‌پذیرد. حر آمد و كنار از مردم ایستاد. قره بن قیس از قبیله خودش نیز با او بود. پرسید: ای قره! آیا امروز اسب خود را آب داده‌ای؟ گفت: نه. گفت نمی‌خواهی سیرابش كنی؟ (می‌گوید) به خدا پنداشتم كه می‌خواهد از آنان دور شود و شاهد جنگ نباشد و نمی‌خواهد وقتی چنین می‌كند او را ببینم و می‌ترسد گزارش دهم. گفتم: سیراب نكرده‌ام، می‌روم آبش دهم. از آنجا كه حر بود كناره گرفتم. به خدا اگر مرا از تصمیم خودش آماده ساخته بود همراه او به حسین ـ علیه السلام ـ می‌پیوستم. او بتدریج به حسین ـ علیه السلام ـ نزدیكتر می‌شد. مردی از قوم او به نام مهاجرین بن اوس گفت: ای حر می‌خواهی چه كنی؟ حمله كنی؟ ساكت ماند و بیم او را فرا گرفت. به وی گفت: حر! كار تو شك آور است. به خدا تو را هرگز در چنین حالتی ندیده بودم. اگر از من درباره شجاعترین فرد كوفیان می‌پرسیدند از تو نمی‌گذشتم. این چه حالت است كه داری؟
گفت: به خدا قسم خود را در میان بهشت و دوزخ مخیر می‌بینم. به خدا چیزی را بر بهشت نخواهم برگزید، هر چند قطعه قطعه و سوزانده شوم. بر اسب خود نواخت و به امام حسین ـ علیه السلام ـ پیوست و گفت: ای پسر پیامبر! فدای تو گردم! من همانم كه تو را از برگشتن مانع شدم و در راه، همراهی‌ات كردم و تو را در این سرزمین فرود آوردم. به خدای یكتا قسم ! باور نمی‌كردم كه اینان پیشنهاد تو را رد كنند و با تو چنین رفتار نمایند. پیش خود می‌گفتم: طوری نیست اگر كمی مطیع آنان باشم تا مرا از نافرمانان نشمارند. آنان این پیشنهاد را از حسین ـ علیه السلام ـ خواهند پذیرفت. به خدا اگر می‌دانستم از تو نمی‌پذیرند، با تو این رفتار را نمی‌كردم. اینك توبه كنان به درگاه خدا پیش تو آمده‌ام و و آماده‌ام در برابر تو فداكاری كنم و كشته شوم. آیا توبه‌ام پذیرفته است؟
امام فرمود: آری، خدا توبه‌ات را می‌پذیرد و می‌آمرزد. نامت چیست؟ گفت: حر بن یزید. فرمود: تو آزادی، همان گونه كه مادرت تو را حر نامیده است. تو به خواست خدا هم در دنیا آزادی هم در آخرت. فرود آی. گفت: سواره باشم بهتر است. ساعتی سواره بر اسب با آنان می‌جنگم، سرانجامِ كار فرود آمدن است. امام فرمود: رحمت خدا بر تو! هرچه دوست داری. حر نزد اصحاب خود بازگشت و خطاب به آنان گفت: ای گروه مردم! آیا یكی از این پیشنهادها را كه حسین ـ علیه السلام ـ دارد نمی‌پذیرد تا خداوند شما را از جنگ با او معاف دارد؟ گفتند: با عمر سعد كه فرمانده است صحبت كن. همان سخنان قبلی را با او گفت. عمر سعد گفت: دوست دارم اگر راهی داشتم چنان می‌كردم. آنگاه گفت: ای كوفیان! مادرتان به عزایتان بنشیند. او را فراخواندید، اینك كه آمده، تسلیم دشمنش كردید؟ می‌پنداشتید كه در راهش كشته می‌شوید، اینك بر او هجوم آورده‌اید تا بكشیدش؟ او را نگه داشته و خشمگین ساخته و از هر سو احاطه‌اش كرده‌اید و نمی‌گذارید به شهرهای بزرگ خدا برود و خود و خاندانش ایمن باشند و در دست شما همچون اسیری است كه از او كاری ساخته نیست و او و زنان و فرزندان و یارانش را از این آب جاری فرات كه یهودی و مسیحی و نصرانی و هر دیو و ددی از آن می‌نوشد، جلوگیری كرده‌اید. اینك آنان بی‌تاب تشنگی‌اند! چه بدرفتاری‌ای با فرزندان پیامبر كردید! خداوند در روز تشنگی (قیامت) سیرابتان نكند، اگر توبه نكنید و هم اكنون و همین امروز دست از دشمنی با او بر ندارید.
پیاده نظام دشمن او را هدف تیرهای خود قرار دادند. [5]
خوارزمی می‌گوید:

ادامه مطلب :


چون حربه حسین ـ علیه السلام ـ پیوست، مردی از بنی تمیم به نام یزید بن سفیان گفت: به خدا اگر حر را ببینم، با نیزه در پی او خواهم رفت. در همان هنگام كه او می‌جنگید و گوش و پیشانی اسبش زخم برداشته و خون از آن جاری بود، حصین بن نمیر به وی گفت: این همان حری است كه آرزویش را داشتی. می‌خواهی كاری كنی؟ گفت: آری، و به سوی حر شتافت. حر بی‌درنگ او را به قتل رساند. چهل سواره و پیاده را هم كشت. پیوسته می‌جنگید تا آنكه اسب او را پی كردند و حر پیاده می‌جنگید و چنین رجز می‌خواند:
اگر اسبم را پی كردید، منم آزادزاده‌ای دلاورتر از شیر بیشه‌ها. هنگام حمله سست نمی‌شوم و هنگام پایداری هرگز فرار نمی‌كنم.
جنگید تا به شهادت رسید. اصحاب امام، پیكرش را از میدان آورده، نزد حسین ـ علیه السلام ـ گذاشتند. هنوز رمقی در تن داشت. امام خاك از چهره‌اش می‌زدود و می‌فرمود: تو همان گونه كه مادرت تو را نامیده، حر و آزاده‌ای، آزاده در دنیا و آخرت. برخی اصحاب امام حسین، نیز امام سجاد ـ علیه السلام ـ در سوك او شعر سرودند و حماسه و فداكاری او را ستودند.[6]
ابن نما با سند خود ذكر می‌كند كه حر به امام حسین ـ علیه السلام ـ گفت:
چون ابن زیاد مرا به سوی تو فرستاد، از قصر او بیرون آمدم، از پشت سرم ندایی شنیدم كه می‌گفت: ای حر! تو را مژده باد به نیكی! چون برگشتم، كسی را ندیدم. پیش خود گفتم: به خدا كه این مژده نیست، من برای مبارزه با حسین ـ علیه السلام ـ می‌روم! فكر نمی‌كردم كه از تو پیروی كنم. امام فرمود: به خیر و پاداش رسیدی.[7]

منابع و پی نوشت ها در قسمت آخر مطلب .

موضوعات: محرم, مناسبتی, اهل بیت
[یکشنبه 1395-08-02] [ 10:48:00 ب.ظ ]