پس اگر حکومت و خلافت حق خاص علی علیه السلام نبود، پس آن همه احتجاجات و مبارزات در این باره برای چه بود؟(قسمت آخر) | ... | |
مقابله با منطق اهل سقیفه ممکن است کسی بگوید اگر از جانب پیامبر نصی بر خلافت علی علیه السلام وجود داشت، پس چرا امام در اثبات خلافت برای خود، به لیاقت و شایستگی و احیانا به قرابت خود با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تکیه کرده است؟ ! برخی از دانشمندان اهل سنت که شرحی بر نهج البلاغه نوشته اند منطق امام را در شایستگی خویش به خلافت یکی پس از دیگری قرار داده اند و سپس نتیجه گرفته اند که هدف امام از این بیانات اثبات شایستگی خود به خلافت است بدون این که از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نصی، بر خلافت امام در میان باشد و چون امام از نظر قرابت پیوند نزدیکتری با پیامبر داشت و از نظر علم و اطلاع از اصول سیاست و کشور داری سرامد همه یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به شمار می رفت، از این هت شایسته بود که امت او را برای خلافت برگزینند ولی چون سران امت بنا به عللی مفضول را بر افضل مقدم داشتند و به جای گزینش علی علیه السلام غیر او را برگزیدند; لذا امام علیه السلام زبان به تظلم و شکایت گشوده است که من از هر لحاظ بر خلافت از دیگران شایسته تر و اولی می باشم. حقی که امام علیه السلام در بیانات خود از آن یاد می کند و می گوید: از روزی که پیامبر از دنیا رفت حق مرا گرفتند و مرا از آن محروم ساختند، حق شرعی نیست که از جانب صاحب شرع به او داده شده باشد و تقدیم غیر برتر بر او یک نوع مخالفت با دستور شرع به حساب آید، بلکه مقصود یک حق طبیعی است که بر هر انسانی لازم است که با وجود برتر، دیگری را انتخاب ننماید ولی هرگاه گروهی این قانون طبیعی را مراعات نکنند و کار را به دست فردی بسپارند که از نظر علم و قدرت و شرایط روحی و جسمی در سطح پایین تری قرار دارد، اینجا جا دارد شخصیت برتر زبان به شکوی و گله بگشاید و بگوید: «فوالله ما زلت مدفوعا عن حقی مستاثرا علی منذ قبض الله نبیه صلی الله علیه و آله و سلم حتی یوم الناس هذا» . (24) «به خدا سوگند، از روزی که خداوند جان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را قبض کرد، من از حق خویش محروم شدم تا امروز که مشاهده می کنید» . و یا بگوید: «استخلف الناس ابوبکر و انا والله احق بالامر منه و اولی به و استخلف ابوبکر عمر و انا والله احق بالامر و اولی به منه » . (25) «ابوبکر بر مردم خلافت یافت در حالی که به خدا سوگند من از او به خلافت سزاوارتر بودم و ابوبکر هم عمر را خلیفه کرد در حالی که به خدا سوگند من از وی به خلافت اولی و سزاوارترم » . و همچنین یکی از نویسندگان معاصر نیز پس از ذکر 17 حدیث در اثبات احقیت و اولویت علی علیه السلام به خلافت نتیجه می گیرد که: «در تمام این بیانات احق و اولی بودن خود را به مقام خلافت اثبات می کند و از مجموع قضایا و اخبار و احادیث جز این معنی مفهوم نمی شود که شخص شخیص مولی الموحدین از دیگران به امر حکومت امت اولی و احق بوده است نه این که مقام خلافت، خاص حضرت اوست » . (26) در پاسخ باید گفت: این مطلب که به عنوان تحقیق از آن یاد شده، پنداری بیش نیست، هیچ گاه نمی توان مجموع سخنان امام علیه السلام را بر لیاقت و شایستگی ذاتی حمل نمود و یک چنین شایستگی نمی تواند مجوز حملات تند امام بر خلفا گردد زیرا: اولا: امام در برخی از سخنان خود روی وصیت پیامبر تکیه کرده و صریحا درباره ی اهل بیت علیهم السلام می فرماید: ادامه مطلب : >«…ولهم خصائص حق الولایة وفیهم الوصیة و الوراثة » . (27) و همچنین در اثبات اولویت و افضلیت خود از شیخین به وصیت پیامبر تکیه می کند آنجا که می فرماید: «ایها الناس انصتوا لما اقول: رحمکم الله، ایها الناس! بایعتم ابابکر و عمر و انا و الله اولی بهما و احق منهما بوصیة رسول الله » . (28) «ای مردم! گوش بدهید به آنچه می گویم، خدا شما را رحمت کند. ای مردم! شما با ابوبکر و عمر بیعت کردید و حال آن که به خدا طبق وصیت رسول خدا من از آن دو نفر اولی و احق بودم » . روشن است مقصود از « وصیت » همان وصیت به خلافت و سفارش به ولایت اوست که در روز غدیر و غیر آن به طور وضوح بیان شده است. ثانیا: امام به طور صریح و روشن می فرماید: «ان الائمة من قریش غرسوا فی هذا البطن من هاشم، لا تصلح علی سواهم و لا تصلح الولاة من غیرهم » . (29)«امامان و پیشوایان از قریش هستند و درخت وجودشان در سرزمین وجود این تیره از بنی هاشم غرس شده، این مقام در خور دیگران نیست و رهبران دیگر شایستگی این مقام را ندارند» . ثالثا: لیاقت و شایستگی، هرگز تولید حق نمی کند و این که امام در موارد زیادی از حق خویش سخن می گوید جز با مساله ی تنصیص و مشخص شدن حق خلافت برای او به وسیله پیامبر قابل توجیه نیست. سخن علی علیه السلام این نیست که چرا مرا با همه جامعیت شرایط کنار گذاشتند و دیگران را برگزیدند، سخنش در این است که خلافت حق قطعی و مسلم من بود که از من ربودند. بدیهی است که تنها با نص و تعیین قبلی از طریق رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است که می توان از حق مسلم و قطعی دم زد. امام خود را صاحب حق می داند و عدول از آن را برای خود یک نوع ظلم و ستم می شمارد و قریش را متعدیان و متجاوزان به حقوق خویش معرفی می نماید. آیا این چنین جملات تند را می توان از طریق شایستگی ذاتی توجیه کرد و اگر مساله خلافت باید از طریق مراجعه به افکار عمومی و یا بزرگان صحابه حل و فصل گردد، چگونه امام با این لحن از قریش و همدستان آنها شکایت می کند؟ ! این جمله ها وتعبیرها حاکی است که امام خلافت را حق مسلم و قانونی خویش می دانست و هر نوع انحراف از خود را انحراف از حق تصور می کرد و چنین حق مسلمی، جز از طریق تنصیص و تعیین الهی برای کسی ثابت نمی گردد. آری امام علیه السلام در پاره ای از موارد روی لیاقت و شایستگی خود تکیه کرده و مساله نص را موقتا نادیده گرفته است مثلا می فرماید: «پیامبر خدا قبض روح شد، در حالی که سر او بر سینه من بود، من او را غسل دادم در حالی که فرشتگان مرا یاری می کردند و اطراف خانه به ناله درآمد (فرشتگان دسته دسته فرود می آمدند و نماز می گزاردند و بالا می رفتند و من صدای آنها را می شنیدم) ; فمن ذا احق به منی حیا و میتا: پس چه کسی از من به پیغمبر در زمان حیات و بعد از وفات او سزاوارتر است » ؟ (30) امام در بعضی موارد به قرابت خود با پیامبر برای شایستگی خود به امامت استناد کرده است; آنجا که در سقیفه سخنانی میان مهاجر و انصار رد و بدل شد و هر کدام درباره ی فضیلت خود سخنانی ایراد کردند یکی از برگهای برنده ای که مهاجران و طرفداران ابوبکر مورد استفاده قرار دادند و به وسیله آن انصار را کنار زدند این بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از قریش است و ما از طایفه او هستیم. ابن ابی الحدید در ذیل شرح خطبه 65 می گوید : عمر به انصار گفت: «عرب هرگز به امارت وحکومت شما راضی نمی شود زیرا پیغبمر از قبیله شما نیست ولی عرب قطعا از این که مردی از فامیل پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حکومت کند امتناع نخواهد کرد… کیست که بتواند با ما در مورد حکومت و میراث محمدی معارضه کند و حال آن که ما نزدیکان و خویشاوندان او هستیم » . می دانیم علی علیه السلام هم زمان با این ماجرا، مشغول وظایف شخصی خود در مورد جنازه ی پیغمبر بود. پس از پایان این ماجرا، علی علیه السلام از افرادی که در سقیفه حضور داشتند استدلالهای طرفین را پرسید و از منطق هر دو طرف به شدت انتقاد نمود. سخنان امام در این باره در نهج البلاغه چنین آمده است: هنگامی که جریان «سقیفه » را پس از وفات پیامبر به امام گزارش دادند، امام پرسید: انصار چه گفتند؟ پاسخ دادند: انصار گفتند: از میان ما زمامداری انتخاب شود و از میان شما هم زمامدار دیگری! امام علیه السلام فرمود: چرا برای آنها استدلال نکردند که پیغمبر درباره ی انصار توصیه فرمود که: «یحسن الی محسنهم ویتجاوز عن مسیئهم » . «با نیکان آنها به نیکی رفتار کنید و از بدکاران آنها درگذرید» . گفتند: این چه جور دلیل می شود؟ فرمود: اگر بنا بود حکومت با آنان باشد سفارش درباره آنها معنی نداشت این که به دیگران درباره آنان سفارش شده است دلیل بر این است که حکومت با غیر آنان است. سپس فرمود: پس قریش چه گفتند؟ پاسخ دادند: استدلال قریش این بود که آنها شاخه ای از درختی هستند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز شاخه ی دیگر آن درخت است. امام فرمود: «احتجوا بالشجرة و اضاعوا الثمرة » . (31) «با پیوند خود به شجره ی نبوت، بر صلاحیت خود احتجاج کردند ولی میوه آن را که خاندان اوست، ضایع ساختند» . به این معنی اگر شجره ی نسبت معتبر است دیگران شاخه ای از آن درخت می باشند که پیغمبر یکی از شاخه های آن است اما اهل بیت پیغمبر میوه ی آن شاخه اند. امام در جای دیگر، قرابت و خویشاوندی خود را به رخ مردم می کشد و می فرماید: «…و نحن الاعلون نسبا و الاشدون برسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نوطا…» . (32) «ما از حیث نسب برتریم و از حیث تعلق پیوستگی به رسول خدا استوارتریم » . واضح است که تکیه امام روی لیاقت و شایستگی و یا روی پیوند با پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم به عنوان مقابله با منطق اهل سقیفه است زیرا برخی از آنان خود را لایق می دانستند و احیانا علت برگزیدگی خود را همان پیوند خویشاوندی خود با پیامبر ذکر می کردند. استدلال به نسبت و تکیه بر لیاقت و افضلیت از طرف علی علیه السلام نوعی جدل منطقی است نظر بر این که اگر دیگران قرابت نسبی و احیانا لیاقت ذاتی را ملاک قرار می دادند، علی علیه السلام در مقابل آنها می فرماید: از نص و وصایت گذشته، اگر ملاک همان قرابت و لیاقت باشد باز من از مدعیان خلافت اولایم. علی علیه السلام اگر چه در آن شرایط استناد به «شورا» را هم کار درستی نمی دانست; زیرا آن زمان، زمان «شورا» نبود بلکه مسلمانان وظیفه داشتند که به وصیت پیامبر عمل کنند و خلافت را به وصی او بسپارند ولی آنجا که می بیند مشروعیت خلافت ابوبکر را می خواهند از راه شورا توجیه کنند، امام اینجا نیز با منطق اهل سقیفه سخن می گوید و بر فرض صحت استناد به شورا در این شرایط، خالی بودن میدان انتخاب به طور مطلق از خاندان پیامبر دلیل بر عدم صحت چنین شورا و انتخابی است و انتخاب ابوبکر به عنوان خلیفه از سوی کسانی بود که حق تعیین و انتخاب نداشته اند. بنابراین، نه شورایی بوده و نه انتخابی صورت گرفته است. بدین جهت امام، ابوبکر را مخاطب قرار داده می گوید: فان کنت بالشوری ملکت امورهم فکیف بهذا و المشیرون غیب؟ اگر با شورا زمام امورشان را به دست گرفتی، این چگونه شورایی است که مشاوران غایب بودند؟ عبدالفتاح عبدالمقصود، پس از نقل این بیت می گوید: «چه سخن صادقانه و مطابق و مناسب با واقعیتی!» (33)این نوع استدلال از طرف علی علیه السلام نوعی جدل منطقی است.
پی نوشت : 1. نهج البلاغه، خطبه 2. 2. اسد الغابة: 3/307; الاصابة: 4/80. 3. نهج البلاغه، خطبه 6. 4. نهج البلاغه، خطبه 173. 5. شرح ابن ابی الحدید: 9/305. 6. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 9/307. 7. شرح فشرده نهج البلاغه، آیة الله مکارم: 2/546. 8. شرح ابن ابی الحدید: 9/248. 9. شرح ابن ابی الحدید، خطبه 163. 10. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 9/248. 11. شرح ابن ابی الحدید: 1/307. 12. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، خطبه 3. 13. نمل/16. 14. مریم/6. 15. فی ظلال القرآن: 5/426. 16. مرآة العقول: 4/144. 17. نهج البلاغه، قسمت نامه ها، نامه شماره 6. 18. شرح نهج البلاغه: 14/35 36. 19. همان: 6/12. 20. مرحوم شرف الدین درکتاب ارزشمند خود «المراجعات » از مراجعه 70 به بعد به طور مستدل در اثبات وصیت سخن گفته است و همچنین مرحوم کاشف الغطاء در کتاب «اصل الشیعة و اصولها» از چندین کتاب نام برده که در قرنهای اول تا چهارم در این باره نوشته شده است. 21. اسلام صراط مستقیم، به اهتمام مورتان، نوشته ی یازده نفر، ترجمه پنج مترجم، ص 145. 22. احزاب/36. 23. جامعه وحکومت، ص 229. 24. نهج البلاغه عبده، خطبه 6. 25. بحارالانوار: 8/328، چاپ قدیم. 26. حکومت در اسلام، قلمداران، صص 148 149. 27. نهج البلاغه، خطبه 2. 28. بحار الانوار: 6/330چاپ قدیم. 29. نهج البلاغه، خطبه 144. 30. نهج البلاغه، خطبه 197. 31. نهج البلاغه، خطبه 64. 32. نهج البلاغه عبده، خطبه 162. 33. خاستگاه خلافت، عبدالفتاح، ترجمه افتخارزاده، ص 445. منبع اصلی:
[شنبه 1395-06-27] [ 02:54:00 ب.ظ ]
لینک ثابت
|