ساجدین(ندای صلح و حقیقت)





درباره وبلاگ


بسم رب فاطمه(س)

با سلام حضور همه ی کسانی که به وبلاگ من سر می زنند. امیدوارم مطالب وبلاگ مورد استفاده عزیزان قرار بگیرد. چون مسئله حجاب مربوط به همه جامعه است نه فردی و نه خانوادگی. امیدوارم بتوانم گامی هرچند کوچک در این راستا بردارم.
ان شا الله مورد تائید آقا امام زمان قرار بگیرد
امیدوارم شما نیز ما را در این راه یاری کنید
یاحق.




ساجدین(ندای صلح و حقیقت)


قالَ الإمامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى عَلَیْهِ السَّلام : یَابْنَ آدَم! لَمْ تَزَلْ فى هَدْمِ عُمْرِكَ مُنْذُ سَقَطْتَ مِنْ بَطْنِ اُمِّكَ، فَخُذْ مِمّا فى یَدَیْكَ لِما بَیْنَ یَدَیْكَ، فَإنَّ الْمُؤْمِنَ بَتَزَوَّدُ وَ الْكافِرُ یَتَمَتَّعُ امام حسن مجتبی (علیه السلام) فرمود:

اى فرزند آدم از موقعى كه به دنیا آمده اى، در حال گذراندن عمرت هستى، پس از آنچه دارى براى آینده ات (قبر و قیامت) ذخیره نما، همانا كه مؤمن در حال تهیّه زاد و توشه مى باشد; ولیكن كافر در فكر لذّت و آسایش است. نزهه الناظر و تنبیه الخاطر: ص 79، س 13، بحارالأنوار: ج 75، ص 111، ح 6. به نقل از سايت انديشه قم








جستجو






 
  شهدای كربلا 5 ...

5ـ ابوثمامه صائدی
طبری گوید:
پیوسته از یاران امام كشته می‌شدند و با شهادت هر یك نفر یا دو نفر، آشكار می‌شد، ولی دشمنان بسیار بودند و هرچه كشته می‌شدند معلوم نمی‌شد. ابوثمامه كه چنین دید، به امام عرض كرد: یا اباعبدالله می‌بینم كه اینان به تو نزدیك شده‌اند. به خدا تا من زنده‌ام تو كشته نخواهی شد، دوست دارم خدا را با حالتی ملاقات كنم كه این نماز را كه وقتش نزدیك شده با تو بخوانم. امام سرخود را بلند كرد و فرمود: نماز را به یاد آوردی، خدا تو را از نمازگزاران ذاكر قرار دهد. باشد، اكنون اول وقت نماز است. فرمود: از آنان بخواهید دست از جنگ بردارند تا نماز بخوانیم. حصین بن نمیر (حصین بن تمیم) گفت: نمازتان قبول نیست. حبیب بن مظاهر گفت: خیال می‌كنی نماز خاندان رسول قبول نیست و نماز تو قبول است ای الاغ![13]
آنگاه ابوثمامه پس از نماز به امام حسین ـ علیه السلام ـ گفت: تصمیم گرفته‌ام به یاران شهیدم بپیوندم، نمی‌خواهم بمانم و تو را تنها و كشته ببینم. امام فرمود: جلو بیفت، ما هم ساعتی بعد به شما می‌پیوندیم. به میدان شتافت و جنگید و مجروح شد. قیس بن عبدالله صائدی كه پسر عمویش بود و با او دشمنی داشت و او را شهید كرد. [14]

منابع و پی نوشت ها در قسمت آخر مطلب .

موضوعات: محرم, مناسبتی, اهل بیت
[یکشنبه 1395-08-02] [ 10:52:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  شهدای كربلا 4 ...

4 ـ عمر بن قرظه انصاری
سید بن طاووس گوید:
عمرو بن قرظه انصاری بیرون آمد. از امام حسین ـ علیه السلام ـ اذن طلبید. امام به او اجازه میدان داد. نبردی شایسته و مشتاقانه به بهشت نمود. گروه زیادی از حزب ابن زیاد را كشت. هیچ تیری به سوی امام نمی‌آمد جز آنكه با دستش جلو آن را می‌گرفت و سینه در برابر شمشیرها سپر می‌ساخت و آسیبی به حسین ـ علیه السلام ـ نمی‌رسید تا آنكه مجروح شد. رو به امام حسین ـ علیه السلام ـ كرد و گفت: ای پسر پیامبر! آیا وفا كردم؟ امام فرمود: آری، تو پیش از من در بهشتی. سلامم را به رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ برسان و بگو كه من نیز در پی می‌آیم. آن قدر جنگید تا به شهادت رسید.[10]
طبری می‌گوید:
عمر و بن قرظه انصاری برای نبرد در ركاب حسین ـ علیه السلام ـ بیرون آمد. رجز می‌خواند و می‌جنگید تا آنكه كشته شد. او از یاران امام حسین بود و برادرش در سپاه عمر سعد بود. برادرش صدا زد: ای حسین! ای دروغگو پسر دروغگو! برادرم را گمراه كردی و او را به كشتن دادی. امام فرمود: خداوند برادرت را گمراه نكرد، بلكه هدایتش فرمود و تو را گمراه كرد. گفت: خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم یا در جنگ با تو كشته نشوم. بر امام حمله كرد. نافع بن هلال راه بر او بست و با نیزه‌ای او را بر زمین افكند. یارانش او را از معركه برده و نجاتش دادند. [11]
شدت نبرد
طبری گوید:
تا نیمروز، جنگ به شدت ادامه یافت. سپاه عمر سعد جز از یك ناحیه نمی‌توانستند حمله كنند، چون خیمه‌های یاران امام یك جا و نزدیك هم بود. عمر سعد كه چنین دید، كسانی را مأمور كرد تا از چپ و راست حمله كنند تا آنان را به محاصره كشند. سه، چهار نفر از اصحاب امام حسین ـ علیه السلام ـ نیز از لابه لای خیمه‌ها به مردانی كه به تخریب و بر هم زدن خیمه‌ها و غارت آنها مشغول بودند حمله می‌كردند و می‌كشتند و از نزدیك به آنان تیر می‌زدند و اسبهایشان را پی می‌كردند. عمر سعد دستور داد تا در خیمه‌ها آتش سوزی كنند و چنان كردند. امام حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: بگذار خیمه‌ها را آتش بزنند، می‌توانند از آنها به طرف شما بیایند و چنان شد و جز از یك طرف با یاران امام نمی‌جنگیدند…
شمر حمله كرد و با نیزه، خیمه امام را پاره كرد و گفت: آتش بیاورید تا این خیمه را بر سر صاحبانش آتش بزنم. زنان شیون كنان از خیمه بیرون آمدند. حسین ـ علیه السلام ـ برسر او فریاد كشید: آیا تو می‌خواهی خیمه‌ام را بر سر خانواده‌ام آتش بزنی؟ خدا تو را به آتش دوزخ بسوزاند. [12]

منابع و پی نوشت ها در قسمت آخر مطلب .

موضوعات: محرم, مناسبتی, اهل بیت
 [ 10:51:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  شهدای كربلا 3 ...

 3 ـ مسلم بن عوسجه
طبری از زبیدی نقل می‌كند:
وقتی عمرو بن حجاج به یاران حسین ـ علیه السلام ـ نزدیك شد، شنیدند كه می‌گفت: ای كوفیان! در اطاعت و همبستگی باشید؛ در كشتن كسی از دین بیرون رفته و با حاكم مخالفت كرده، تردید نكنید. امام حسین ـ علیه السلام ـ به وی فرمود: ای عمرو! آیا مردم را بر ضد من می‌شورانی؟ آیا ما از دین بیرون رفته‌ایم و شما بر دین استوارید؟ به خدا قسم وقتی جانتان را گرفتند و با عملهایتان مُردید، خواهید دانست چه كسی از دین بیرون رفته و چه كسی سزاوار دوزخ است. عمرو بن حجاج كه در جناح راست سپاه عمر سعد، طرف فرات بود، بر امام حمله آورد. ساعتی جنگیدند. مسلم بن عوسجه اولین نفر از اصحاب امام بود كه به شهادت رسید. عمرو و یارانش برگشتند. غبار برخاست. مسلم را دیدند كه بر زمین افتاده است. رمقی داشت كه امام به بالین او رسید و فرمود: رحمت خدا بر تو ای مسلم بن عوسجه! «برخی از آنان به شهادت رسیدند و برخی منتظرند و پیمان خویش را عوض نكردند.»[8]
حبیب بن مظاهر نزدیك او رفت و گفت: مسلم! مرگ تو برایم ناگوار است. مژده باد تو را به بهشت! مسلم با صدای ناتوانی گفت: خدا مژده خیرت دهد! حبیب گفت: اگر نه اینكه ساعتی در پی تو خواهم آمد، دوست داشتم هر وصیتی داری بگویی كه عمل كنم، كه هم در خویشاوندی و هم دینداری شایسته‌ای. (در حالی كه به امام اشاره می‌كرد) گفت: تو را به این مرد سفارش می‌كنم كه در راهش جان ببازی. گفت: به خدای كعبه چنین خواهم كرد! بزودی جان باخت. كنیزی داشت كه شیون او به «واعوسجتاه! واسیداه!» برخاست. یاران عمرو بن حجاج فریاد كشیدند: مسلم بن عوسجه را كشتیم. شبث به بعضی اطرافیانش گفت: مرگتان باد! با دست خود، خودتان را می‌كشید و خویشتن را برای دیگری خوار می‌سازید؟ خوشحالی می‌كنید كه مسلم بن عوسجه كشته شد؟ سوگند به خدا چه صحنه‌ها و موقعیتهای والایی از او را نزد مسلمانان شاهد بودم. او را در نبرد آذربایجان دیدم كه پیش از فرا رسیدن سپاه مسلمانان، شش نفر از مشركان را كشت. آیا كسی مثل از شما كشته می‌شود و خوشحال می‌شوید؟
آن كه مسلم بن عوسجه را كشت، مسلم بن عبدالله ضبابی و عبدالرحمان بن ابی خسكاره بود.[9]

منابع و پی نوشت ها در قسمت آخر مطلب .

موضوعات: محرم, مناسبتی, اهل بیت
 [ 10:50:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  شهدای كربلا 2 ...

2 ـ حر بن یزید
طبری گوید:
چون عمر بن سعد آماده حمله شد. حر به او گفت: آیا با این مرد می‌جنگی؟ گفت: آری به خدا جنگی كه آسانترین آن افتادن سرها و جدا شدن دستها باشد. گفت: آیا به هیچ كدام از آنچه پیشنهاد كرد، راضی نمی‌شوید؟ عمر سعد گفت: اگر كار دست من بود چنان می‌كردم، ولی امیر تو نمی‌پذیرد. حر آمد و كنار از مردم ایستاد. قره بن قیس از قبیله خودش نیز با او بود. پرسید: ای قره! آیا امروز اسب خود را آب داده‌ای؟ گفت: نه. گفت نمی‌خواهی سیرابش كنی؟ (می‌گوید) به خدا پنداشتم كه می‌خواهد از آنان دور شود و شاهد جنگ نباشد و نمی‌خواهد وقتی چنین می‌كند او را ببینم و می‌ترسد گزارش دهم. گفتم: سیراب نكرده‌ام، می‌روم آبش دهم. از آنجا كه حر بود كناره گرفتم. به خدا اگر مرا از تصمیم خودش آماده ساخته بود همراه او به حسین ـ علیه السلام ـ می‌پیوستم. او بتدریج به حسین ـ علیه السلام ـ نزدیكتر می‌شد. مردی از قوم او به نام مهاجرین بن اوس گفت: ای حر می‌خواهی چه كنی؟ حمله كنی؟ ساكت ماند و بیم او را فرا گرفت. به وی گفت: حر! كار تو شك آور است. به خدا تو را هرگز در چنین حالتی ندیده بودم. اگر از من درباره شجاعترین فرد كوفیان می‌پرسیدند از تو نمی‌گذشتم. این چه حالت است كه داری؟
گفت: به خدا قسم خود را در میان بهشت و دوزخ مخیر می‌بینم. به خدا چیزی را بر بهشت نخواهم برگزید، هر چند قطعه قطعه و سوزانده شوم. بر اسب خود نواخت و به امام حسین ـ علیه السلام ـ پیوست و گفت: ای پسر پیامبر! فدای تو گردم! من همانم كه تو را از برگشتن مانع شدم و در راه، همراهی‌ات كردم و تو را در این سرزمین فرود آوردم. به خدای یكتا قسم ! باور نمی‌كردم كه اینان پیشنهاد تو را رد كنند و با تو چنین رفتار نمایند. پیش خود می‌گفتم: طوری نیست اگر كمی مطیع آنان باشم تا مرا از نافرمانان نشمارند. آنان این پیشنهاد را از حسین ـ علیه السلام ـ خواهند پذیرفت. به خدا اگر می‌دانستم از تو نمی‌پذیرند، با تو این رفتار را نمی‌كردم. اینك توبه كنان به درگاه خدا پیش تو آمده‌ام و و آماده‌ام در برابر تو فداكاری كنم و كشته شوم. آیا توبه‌ام پذیرفته است؟
امام فرمود: آری، خدا توبه‌ات را می‌پذیرد و می‌آمرزد. نامت چیست؟ گفت: حر بن یزید. فرمود: تو آزادی، همان گونه كه مادرت تو را حر نامیده است. تو به خواست خدا هم در دنیا آزادی هم در آخرت. فرود آی. گفت: سواره باشم بهتر است. ساعتی سواره بر اسب با آنان می‌جنگم، سرانجامِ كار فرود آمدن است. امام فرمود: رحمت خدا بر تو! هرچه دوست داری. حر نزد اصحاب خود بازگشت و خطاب به آنان گفت: ای گروه مردم! آیا یكی از این پیشنهادها را كه حسین ـ علیه السلام ـ دارد نمی‌پذیرد تا خداوند شما را از جنگ با او معاف دارد؟ گفتند: با عمر سعد كه فرمانده است صحبت كن. همان سخنان قبلی را با او گفت. عمر سعد گفت: دوست دارم اگر راهی داشتم چنان می‌كردم. آنگاه گفت: ای كوفیان! مادرتان به عزایتان بنشیند. او را فراخواندید، اینك كه آمده، تسلیم دشمنش كردید؟ می‌پنداشتید كه در راهش كشته می‌شوید، اینك بر او هجوم آورده‌اید تا بكشیدش؟ او را نگه داشته و خشمگین ساخته و از هر سو احاطه‌اش كرده‌اید و نمی‌گذارید به شهرهای بزرگ خدا برود و خود و خاندانش ایمن باشند و در دست شما همچون اسیری است كه از او كاری ساخته نیست و او و زنان و فرزندان و یارانش را از این آب جاری فرات كه یهودی و مسیحی و نصرانی و هر دیو و ددی از آن می‌نوشد، جلوگیری كرده‌اید. اینك آنان بی‌تاب تشنگی‌اند! چه بدرفتاری‌ای با فرزندان پیامبر كردید! خداوند در روز تشنگی (قیامت) سیرابتان نكند، اگر توبه نكنید و هم اكنون و همین امروز دست از دشمنی با او بر ندارید.
پیاده نظام دشمن او را هدف تیرهای خود قرار دادند. [5]
خوارزمی می‌گوید:

ادامه »

موضوعات: محرم, مناسبتی, اهل بیت
 [ 10:48:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  شهدای كربلا ...

در جریان نهضت عاشورا و سرزمین كربلا اصحاب و یاران امام حسین ـ علیه السلام ـ تا پای جان در ركاب امام ـ علیه السلام ـ با دشمن نبرد كردند و به شهادت رسیدند، كه به برخی از آنها اشاره می شود:
1 ـ عبدالله بن عمیر
طبری به نقل از ابومخنف و او از قول ابوجناب روایت كند:
مردی از ما به نام عبدالله بن عمیر از بنی عُلیم ساكن كوفه شده، در نزدیكی چاه جعد از قبیله همدان خانه‌ای گرفته بود. از بنی نمر همسری داشت به نام ام وهب دختر عبد. در نُخلیه، كوفیان را دید كه سان دیده می‌شوند تا به نبرد امام حسین ـ علیه السلام ـ اعزام شوند. از آنان پرسید. گفتند: به نبرد با حسین پسر فاطمه دختر پیامبر می‌روند. گوید: به خدا شیفته جهاد با مشركان بودم و امیدوارم ثواب جنگ با اینان كه با پسر دختر پیامبرشان می‌جنگند، نزد خدا كمتر از پاداش جهاد با مشركان نباشد. نزد همسر خود رفت و آنچه را شنیده بود باز گفت و تصمیم خود را به وی گفت. زنش گفت: كار درستی است و بهترین كار توست، چنان كن و مرا هم با خودت ببر.
شبانه نزد حسین ـ علیه السلام ـ رفت. چون ابن زیاد نزدیك حسین ـ علیه السلام ـ شد تیر انداخت و مردم را هدف قرار داد، یسار غلام زیاد بن ابی سفیان و سالم غلام ابن زیاد به میدان آمدند و حریف طلبیدند.
حبیب بن مظاهر و بریر از جا برخاستند. امام به آنان فرمود: شما بنشینید. عبدالله بن عمیر برخاست و از امام اذن میدان خواست. امام كه او را دید، با قامتی رشید و بازوهای محكم و سینه‌ای ستبر فرمود: فكر می‌كنم او حریفان را بكشد. اگر می‌خواهی برو. به میدان رفت. پرسیدند: كیستی؟ خود را معرفی كرد. گفتند: تو را نمی‌شناسیم، زهیر یا حبیب یا بریر بیاید. یسار جلو سالم ایستاده بود. عبدالله بن عمیر به او گفت: ای فرزند زن نابكار! از مبارزه كسی از مردم ناخرسندی؟ هیچ یك از اینان به جنگ تو نمی‌آیند مگر آنكه از تو بهتر باشد. پس حمله‌ای كرد و با شمشیر بر او زد و او را افكند. سرگرم نبرد با او بود كه سالم به او حمله كرد. یاران امام ندا دادند كه مواظب باش كه برده رسید. تا به خود بجنبد او رسید و ضربتی زد. عبدالله با دست چپ جلو ضربه را گرفت كه انگشتانش پرید. عبدالله بر او تاخت و او را كشت و سرگرم خواندن این رجز شد:
اگر مرا نمی‌شناسید من پسر كلب و از دودمان عُلیم هستم و این افتخار مرا بس. دلاوری غیورم، نه زار و زبون هنگام مصیبت. ای ام وهب! من برا تو عهده‌دار می‌شوم كه با نیزه و شمشیر، شجاعانه با ایشان بجنگم، نبرد بنده‌ای مؤمن به پروردگار.
همسرش ام وهب عمودی برداشت و به طرف همسرش آمد، در حالی كه می‌گفت: پدر و مادرم فدای تو در راه دودمان پاك پیامبر بجنگ. شوهر می‌كوشید تا او را نزد زنان برگرداند. او هم پیراهن شوهر را گرفته بود و می‌گفت: تو را رها نمی‌كنم تا آنكه همراه تو به شهادت برسم. امام حسین ـ علیه السلام ـ صدایش كرد و فرمود: خدا پاداش خیر به دودمانتان بدهد، پیش زنان برگرد و با آنان بنشین. جهاد بر زنان نیست. وی نزد بانوان برگشت.

ادامه »

موضوعات: محرم, مناسبتی, اهل بیت
 [ 10:46:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  خطبه حضرت عباس(ع) در مکه ...

در سال 60 هجری یک روز قبل از خروج مولانا ابوعبد الله الحسین(ع) از مکه به کربلا حضرت قمر بنی هاشم(ع) بر فراز خانه خدا رفت و خطبه قراء ایراد فرمود. شروع خطبه چنین بود: حمد مخصوص پروردگاری است که این خانه را به قدوم پدرم (امیرالمومنین) شرافت بخشید.

سپس در عظمت و بزرگی و علو مقام حضرت سید الشهداء(ع) و پیروی از آن حضرت، واینکه اگر اجازه دهند همینجا مانند باز شکاری عصبانی در بین گنجشکان قرار می گرفتم و تکلیف را روشن می کردم …
در ادامه فرمودند: چه کسانی را از مرگ می ترسانید؟ کسانی که در کودکی مرگ بازیچه آنان بوده چه رسد به بزرگی …!

آنگاه فرمود: قریش خواستند رسول خدا(ص) را به قتل برسانند ولی ممکن نبود چون امیرالمومنین (ع) بود. چطور می خواهید ابا عبد الله الحسین(ع) را بکشید مادامی که من زنده هستم؟ بیایید مرا بکشید تا مرادتان حاصل شود… در پایان فرمود: لعنت خدا بر شما و بر اجداد شما

پی نوشت:

خطیب کعبه، به نقل از مناقب الساده الکرام عین العارفین هندی .

منبع : باشگاه خادمین اهل بیت (ع)

موضوعات: محرم, مناسبتی, اهل بیت
 [ 10:45:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت