پرسیدم چرا راضی به رفتنش شدی…
در پاسخ حرفی زد که شوکه شدم از شنیدنش. گفت: سخت بود ندیدنش حتی برای لحظه ای، اما دوست نداشتم از زنان نفرین شده تاریخ باشم. چراکه اگر در زمان امام حسین (ع)، زنان مردان خود را به یاری امام می فرستادند بی شک چنین اتفاقی هولناک رخ نمی داد. حال من از خود و زندگی ام گذشتم تا اسلام را در حد وسع خودیاری کرده باشم.

عشق واقعی آن است چیزی را بپسندی که محبوبت را راضی می کند و من می دانستم حمید عاشق شهادت است.
اگر بارها به عقب برگردم بازهم این مسیر را انتخاب خواهم کرد و به همسرم اجازه رفتن خواهم داد.

ادامه مطلب :


صبح شهادت یا شب مرگ

از منزل این شیر زن بیرون آمدم و با خود کلنجار رفتم که چه می شود که یک زوج چنین از خود و زندگی پر از عشقشان می گذرند و به هدفی بزرگ تر می رسند.

یاد شعری از اشعار شهید سیاهکالی افتادم که در آخر وصیت نامه نوشته بود و آن بیانگر همه حرف و دلیل رفتن بود:

همیشه یادتان را من به هنگام نظربازی
ز رخسار علی جویم و این است اوج طنازی

همیشه با لبت آرام می خندم و با چشمان تو مستم
قسم خوردم به جان تو که پای رهبرم هستم

همیشه خار بودم من به چشم دشمن ناپاک
خدا را شکر درراهت، به خون افتاده ام بر خاک

باشد که همچون این شهید دانشجوی قزوینی ادامه دهنده راه شهدا و اهل بیت بوده و در این راه شهید شویم وگرنه خواهیم مرد .


راهشان مستدام

منبع : مصاحبه ای با خانواده ی شهید سیاهکالی

موضوعات: شهدا, زندگینامه شهدا
[دوشنبه 1396-05-23] [ 12:55:00 ب.ظ ]