روزی از روزها مردی قصد میکند که به دانشگاه سربزند و از اوضاع و احوال دانشجویان آگاه شود :

1. او وارد دانشگاه میشود . اولین چیزی که می بیند ، دختران دانشگاه هستند که گویی عروسکهایی متحرکند. از تیپشون گرفته تا آرایش های آنچنانی. انگار میخواهند هر چه مرد هست… . آن مرد با این که فرد کم جنبه ای نیست، سرش را پایین می اندازد و به راه خود ادامه میدهد. در راهرو دانشگاه دختر و پسری با هم حرف میزنند، اینطور به نظر میرسد که دارند درمورد درس بحث میکنند، نزدیکتر میشود، دختر را می بیند که با ناز و افاده از خودش میگوید. پسر اسم دختر رو میپرسه. نیت پسر هم ازدواج نیست و فقط میخواهد که با او حرف بزند و با او دوست شود. مرد با ناراحتی دوباره به راهش ادامه میدهد و امیدوار است که چیز زیبایی را در دانشگاه ببیند.

ادامه مطلب :


2. به نمازخانه دانشگاه که میرود، می بیند که عده ای از دانشجویان در حال نماز خواندن است در حالی که حتی معنای آن را نمی دانند، به آنها لبخندی می زند و از کنارشان می گذرد. عدی ای هم هستند که علاوه بر تسلط بر معنای نماز، به مفهوم آن نیز دست یافته اند و او از دیدن آنها به شوق می آید. برخی که ادعای مسلمونی دارند، اصلا نمازشون رو نمیخونند و مرد از کنار آنها با دلخوری می گذرد.

3.در حیاط دانشگاه دخترانی را میبیند که از همه زیباترند. این زیبایی ها او را به وجد می آورند. او شگفت زده میشود و رو به آسمان میکند و خدا میداند که در دل او چه خبر است. (دلیلش رو بعدا متوجه می شوید)

4. وارد سایت دانشگاه میشود. به بخش آقایان میرود، بخش دختران کلاس است. چند دختری در بخش آقایان هستند تا کارهای درسی خود را انجام دهند، چند تا از پسرهای که دور هم حلقه زده اند، با هم صحبت میکنند و حرفهای زشتی میزنند که لاتهای سرمحل بهم میزنند. دختران خجل میشوند ولی باز هم به کار درسی خود می پردازند… . مرد از این رفتار پسران سخت ناراحت میشود ولی … .

5.در سایت قدم میزند و چند تا از بچه ها لپ تاپ هاشون رو وصل کردند و پس زمینهشون عکس زن هست. (انگار بت ها را نمی بینیم)

6.در بخش دیگری از سایت چند تا از دانشچویان دور یک سیستم جمع شده اند، مرد نزدیک میشود و میبیند که چند نفری به نگاه کردن عکسها و شوها مشغولند، مرد از آنها دلگیر میشود، اشک از چشمانش جاری میشود. یکی از هم کلاسیاشون هم آن از آنجا رد میشود و میگه: “این چیزا چیه که نگاه میکنین” و از نگاه کردن ادامه اون امتناع میکند، آن ها او را فرد بی جنبه می گن و او را از خودشون ترد میکنند. مرد میداند که چه کسی کم جنبه است!

7.وارد کلاسی از کلاسها میشود، کلاس حل تمرین یکی از دروس است. انگار نه انگار که استاد سر کلاس است، اصلا دانشجویان او را استاد نمیدانند و تعریف استاد را از خاطر برده اند.

مرد میداند که استاد چه زجری میکشد وقتی دیگران به او بی احترامی می کنند و در حضور او به حرفش گوش نمی دهند. چون خودش یک استاد است.

8.به سلف دانشگاه هم سر میزند تا اوضاع آنجا را ببیند. بعضی هستند که اصلا خجالت نمیکشند و تا بیخ گلشون رو پر از غذا میکنند و برخی دیگر هم از اونور افتاده اند و همان غذایی رو که براشون ریختند و تا نیمه میخورند . کسی نیست داد بزند که تو که کم میخوری براچی نمیگی یه کم کمتر بریزن برات؟!

مرد یاد این آیه قرآن میافتد که می فرماید:

“بخورید و بیاشامید ولی اسراف نکنید.”

9. مرد خسته میشود از این همه حب دنیا. به آمفی تئاتر میرود. امروز روز جشن است و آمفی تئاتر هم پر از دانشجوست و همهمه ای برپا است. به هر سو مینگرد جای سوزن انداختن هم نیست، دختران طبق معمول بیشترند و بعضیشان هم به امید پیدا کردن یک جای خالی. دوست حاضر نیست که جایش را به دوستش بدهد.

ولی دختری از بین آن همه پیدا میشود که جای خودش را به یکی از دخترانی که نمی شناسد و در انتظار نشستن بود، بدهد و خودش سرپا تا انتهای مراسم بایستد، انگار او متفاوت از بقیه است. مرد او را می بیند و اینبار از سر شوق به درگاه خدا رو میکند و خدا را بخاطر این نعمت بزرگ شکر میکند، او در ضمن تشکر از خدا، دعا میکند که خداوند رحمت خودش را بر او عرضه کند .

مرد آرام و بی صدا خارج میشود و دانشجویانی را که قبل از این در دانشگاه دیده بود در راه رفتن دوباره آنها را میبیند ولی آنها او را نمی بینند، هنگام غروب خورشید است و هوا تاریک شده ولی هنوز نور دیده میشود. هنوز هم نور دیده میشود و … .

اما آن مرد کیست؟ چه کسانی را در دانشگاه دید؟ چرا دختران بعضی ها را چون عروسک و بعضی از دختران در نظرش زیباتر از حور بهشتی بودند؟ او چه چیزی را میدید؟ کی ها به حوزه ما سر میزند؟ من را در چه حالی دیده است؟ و ………………………. .

نکند او امام زمان بوده باشد… !!!

احادیثی زیر کل متن بالا رو توضیح میدن، شما که تا اینجاشو خوندی، لطف کن و بقیه اش رو حتما بخون ، از اینجا به بعدش جالبه ( بهترش اینه که هر بار یک قسمت از متن رو خوندی بیای پایین و حدیث مربوط به آن رو بخونی) :

1.امام زمان (عج) : ما به امور زندگی شما بی توجه نیستیم و شما را فراموش نمی کنیم. (بحارالانوار - جلد 53- ص 175)

2. رسول اکرم (ص) : نماز ستون دین است. پس هر کس نماز خود را عمداٌ نخواند، دین خود را ویران کرده است. (میزان الحکمة - جلد هفتم - صفحه 3133)

امام زمان (عج) : هیچ چیزی مانند نماز, بینی شیطان را به خاک نمی مالد، پس نماز بخوان و بینی شیطان را به خاک بمال. ( بحارالانوار- جلد 53 - صفحه 182 )

امام سجاد (ع) : از نماز بنده ، همان مقداری پذیرفته می شود که با توجه قلبی همراه باشد. (میزان الحکمة - جلد هفتم - صفحه 3117)


موضوعات: نکته های ناب
[سه شنبه 1393-10-09] [ 03:33:00 ب.ظ ]