پا به پای آفتاب | ... | |
در شبِ سه شنبه نیمه ماه مبارک رمضان، سال سوم هجرت، خانه علی(ع) و فاطمه(س) حال و هوای دیگری داشت. انگار ستاره درخشان دیگری در این خانه، نورش را به رخ عالم می کشید. کودکی که در قنداقه پیچیده شده بود، به دست جدّش، آخرین پیام آور پروردگار سپرده شد. ایشان از نام کودک پرسیدند. حضرت علی(ع) فرمود: «من در نام گذاری بر شما پیش دستی نمی کنم» و رسول خدا(ص) فرمود: «من نیز از پروردگارم». در این هنگام عطر حضور جبرائیل فضای خانه را معطر کرد و پیغام آورد: «ای محمد(ص)، خداوند سلام می رساند و می فرماید: «نسبت علی به تو، همانند نسبت هارون است به موسی، الّا اینکه پیامبری بعد تو نخواهد بود، بنابراین این نوزاد را هم نام پسر هارون کن.»[27] آن گاه اولین نور دیده علی و فاطمه «حسن» نامیده شد. در هفتمین روز شکفتن این نو گل، رسول(ص) گوسفندی را قربانی کرد و یک رانِ آن را به همراه یک دینار طلا به قابله بخشید و موی سر نوردیده اش، حسن(ع) را تراشید و هم وزن آن نقره مسکوک، صدقه داد. بعد سر وی را با بوی خوش و زعفران خوشبو کرد[28] و فرمود: «مالیدن خون از کارهای جاهلیت است»[29] و با این عمل، سنت حسنه دیگری را جانشین رفتار جاهلانه عرب آن روز کرد. حسن بن علی(ع) هفت سال زیر سایه مهربانی های پیامبر اکرم(ص) زندگی کرد و در همین سن او را از دست داد. اما همین سال های اندک، مجالی بود مغتنم، که حسن(ع) هر لحظه خودش را از بی کران دست های سخاوت جدش سیراب کند و هر چه می تواند ـ حتی با وجود سن کم ـ از او نور و روشنی بگیرد. جریانات و اتفاقاتی که در تاریخ ذکر شده به روشنی بیانگر این مطلب است. اما بعد از هجرت غمناک و زودرس پدربزرگ، همه چیز رنگ و بوی دیگری گرفت و اوضاع برای خانواده رسول(ص) بسیار متغیر و سخت گردید. در این زمان بود که مردم با همه آن سفارش ها و نگرانی های پیامبر، حقیقت را پشت سر گذاشته، بی چراغ به سوی تاریکی شتافتند و غم و رنجی سنگین تر از فقدان رسول، خانواده وحی را دچار اندوه می کرد. این بود که بر اثر رنج ها و ظلم هایی که به خانواده رسول، به ویژه دختر گرامی اش فاطمه زهرا(س) و وصی و جانشین بر حقش علی(ع) روا گردید، پس از 75 یا 95 روز دوباره گرد یتیمی بر چهره کودکان علی(ع) نشست و آنها مادر مهربان و مظلومه خود را از دست دادند. حسن بن علی(ع) در آن زمان تلخ ترین روزگار خود را سپری می کرد. ادامه مطلب : حضرت امام حسن(ع) سی سال دیگر از عمر شریفش را در کنار پدر بود. پا به پای وی صبر کرد و رنج ها را تاب آورد و در زمانی که تاریکی جهل و جنونِ عداوت و بدعت، گلوی جامعه اسلامی را به شدت می فشرد، همراه پدر و برادرش حضرت امام حسین(ع) برای روشن گری، از هر وسیله ای بهره می گرفت تا مگر آخرین شعله های دین جدش را حفظ نماید؛ اما پس از خلافت پدر، جریانی جدید و پیچیده بر سر راه حقیقت ایستاد تا وی را مجبور به اخذ شیوه های جدید کند. حالا او، پدر و برادرانش باید با چنگ و دندان از دین و کیان اسلامی حمایت می کردند. بنابراین دست بر شمشیر به جنگ دشمنانِ سه گانه خورشید ـ ناکثین، قاسطین و مارقین ـ شتافتند. امام حسن(ع) در طول خلافت کوتاه چهار سال و نه ماهه پدرش امیرالمؤمنین(ع)، مجبور شد در سه جنگ داخلی بزرگ یعنی جمل، صفین و نهروان شرکت کند و در صف اول سپاه قرار گیرد؛ تا جایی که در خطبه ای از نهج البلاغه آمده است که در جنگ صفین، حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) مشاهده کرد که امام حسن(ع) به سرعت به دشمن حمله می کند و به سوی میدان می تازد پس به حاضران فرمود: «این جوان را به شدت بگیرید و نگه دارید، تا مرگ او مرا در هم نکوبد. من در مرگ این دو یعنی حسن و حسین(ع) بخل می ورزم تا نکند با مرگ آنها نسل رسول خدا(ص) قطع گردد».[30] روزهای سخت و حساس خلافت پدر، با شهادت وی در محراب مسجد کوفه، جایش را به موقعیت سخت تر و حساس تری سپرد. حالا همه بار ولایت و رهبری جامعه اسلامی بر دوش امام جوان، نهاده شد. حضرت امام حسن(ع) در این موقع حدود 37 سال سن داشتند. گرچه بعضی از ائمه(ع) هنگام امامت سن کمتری داشته اند، اما موقعیت ویژه امام حسن(ع) با وجود دشمنان سرسختی چون معاویه بن ابی سفیان و اسلام نوپای آن روز، کار را بس دشوارتر کرده بود. آنچه موقعیت را بحرانی تر می کرد، سستی و بی ایمانی و پیمان شکنی یاران و سربازان و به ویژه سرداران لشکر حضرت بود که هر لحظه عرصه را بر ایشان تنگ تر می کرد؛ تا جایی که حضرت به خاطر حفظ جان مردم مسلمان و آیین جدش، مجبور شد با فردی مانند معاویه که نمونه بارز پلیدی و خباثت بود، صلح کند و زمام امور مسلمین را ظاهراً بر گردن وی اندازد؛ زیرا اگر چنین تدبیری نمی اندیشید، دیگر دینی به نام اسلام نمی ماند و مردمی به نام مسلمانان در جهان باقی نمی ماندند. به هر حال، حضرت با این صلح و سازشِ ظاهری، موقعیت خویش را تغییر دادند و به مدینه بازگشتند و در آنجا به وظیفه هدایت مردم و نشر حقایق دین پرداختند؛ اما هیچ گاه دست از مذمت و اعتراض و نقد نسبت به شخص معاویه و بساط رنگین و کسرایی سلطنتش برنداشتند و همواره در پی موقعیتی بودند تا چهره واقعی و ننگین او را به همه بشناسانند.[31] تا بالاخره در 48 سالگی به دست همسر خویش، ـ که مانند بسیاری از یارانش فریب معاویه را خورده بود ـ مسموم شد و به شهادت رسید و تن پاکش، مظلومانه در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد. [27]. محدث قمی، انور البهیه، صص 115 و 116؛ بحارالانوار، ج 43، ص 238. [28]. اعیان الشیعه، ج 1، ص 562. [29]. انوار البهیه، ص 116. [30]. نهج البلاغه، خطبه 207. [31] . شیخ مفید، الارشاد، ص 355. نوشته : سیدحسین ذاکرزاده
[دوشنبه 1395-03-31] [ 02:30:00 ق.ظ ]
لینک ثابت
|